و اولین مشاعره ی ۱۴۰۰
تا مهر توام در دل شوریده نشست
و افتاد مرا چشم بدان نرگس مست
این غم ز دلم نمینهد پای برون
وین اشک ز دامنم نمیدارد دست
ای مسلمانان فغان زان نرگس جادوفریب
کو به یک ره برد از من صبر و آرام و شکیب
ولی باور کنید این که از چهارتا بیتی که گفتم، سهتاش «نرگس» داره عمدی نیست :)))))
به گرز گران، دست برد اشکبوس
زمین آهنین شد، سپهر آبنوس
+معلومه فردا امتحان ادبیات دارم؛ دارم ادبیات میخونم؟ :)
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد
آن چه خود داشت، ز بیگانه تمنا میکرد
+ کااملن :دییی
دوست دارد یار این آشفتگی
کوشش بیهوده به از خفتگی
+ اتفاقاً خواستم بگم فاطیما :))))
یکی تیرِ الماس پیکان، چو آب
نهاده بر او چار پرّ عقاب
+:)
+ اره نرگس فهمیدم فهمیدی :دی. :)
تهمتن چنین پاسخ داد که نام
چه پرسی کزین پس نبینی تو کام
+شور شاهنامه در اومد:دی
من کجا بیشتر از حق خودم خواستهام؟
مرگ حق است، به من حق خودم را بدهید
+ به نظرم این طور وقتا، نفر بعدی، از همون آخری ادامه بده🤔.
در آسمان یاد تو اِستاده بود جان من
من را از این چرخ فلک ای ماه، بیرون میکنی؟
آقا اگر تکراری گذاشتین، گذشت دیگه گذشته، ادامه بدین، ادیت بکنین خیلی قاطیپاطی میشه دیگه :/
دل گفت حسن روی او، وان نرگس جادوی او
وان سنبل ابروی او، وان لعل شیرینماجرا
من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پردهی عصمت برون آرد زلیخا را
ای شکوه بیکران، اندوه من
آسمان، دریای جنگل، کوه من
گم شدی ای نیمهی سیب دلم
ای منِ من ای تمام روح من
ای تو لنگرگاه تسکین دلم
ساحل من، کشتی من، نوح من
قدر اندوه دل ما را بدان
قدر روح خسته و مجروح من
هر چه شد انبوهتر گیسوی تو
میشود اندوهتر اندوه من
+نشد همش رو ننویسم :")
نیست دلداری که دلداری کند
نیست غم خواری که غم خواری کند
گر چه یاران بسیارند هر طرف
نیست یاری تا مرا یاری کند
هواخواه توام جانا و میدانم که میدانی
که هم نادیده میبینی و هم ننوشته میخوانی
موج بازیچه ماه است ولی با این حال
ماه را طاقت آشفتگی دریا نیست
بر گل فرش به جان کندن خود فهمیدم
مرگ هم چاره دلتنگی ماهیها نیست
خب با تشکر از دوستان فعال ، فاطمه ها ، نرگس ، استیو ، فاطیما ، جهان هیچ و کلییی بوس به کله ی همتون:***
+منم که شهره ی شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالودم به بد دیدن
نیامد به دامم به سان تو گور
ز چنگم رهایی نیابی، مشور
+درس گردآفرید ادبیاتمون:))))
من بیمایه که باشم که خریدار تو باشم
حیف باشد که تو یار من و من یار تو باشم
تا ابد دور تو میگردم، بسوزان عشق کن
ای که شاعر سوختی، پروانه میخواهی چه کار؟
کاش بی عشقی فقط دوروز بود
کاش بی کسی همیشگی نبود
کاش هرزگی در نگاه بد بود
کاش شراب تلخ نبود
کاش فقط من و یار باشیم
ولی حیف من بودم ولی یار نه
کاش میشد لش بود همیشه
کاش میشد همه چی سرگرمی باشه
کاش میشد بیوفتی رو مبل و به تخمت بگیری همه چی رو
کاش من بد نبودم
کاش تو خوب بودی
کاش فقط یه بار سرنوشت باهامون بازی در نیاره
کاش ای کاش
سلامتی کاش که پر شد با اه جاش
نرگس که نظر باز بود در صف گلها
چون روی تورا دید نظر سوی تو دارد
آخ نرگس خوشبحالت تو این همه شعر هستی :))
نبود راه عشق به اسانی
داش برو بیرون درجه سختی بازی عشقیتو ببر رو هارد
XDXDXDXD
حالا بی شوخی
نبودش راه و رسم عاشقی
به بارش نبود که هر چه باشد که من باشم مجنون و تو لیلی باشی
که عشق آسان نمود اول ، ولی افتاد مشکلها
نیست دلداری که دلداری کند
نیست غم خواری که غم خواری کند
گر چه یاران بسیارند هر طرف
نیست یاری تا مرا یاری کند
دلی دیرم خریدار محبت
کز او گرم است بازار محبت
لباسی دوختم بر قامت دل
ز پود محنت و تار محبت
تا آمدی بگفتمت ز حال روز دل زخم خورده ام
تا برفتی بگرفت دلم زحال روزت که بود زار عزیز دلم
دلدادگی بر نزد من بگفتی
منم دل دادمو تو دل بگرفتی
دارد به جانم لرز می افتد رفیق؛ انگار پاییزم
دارم شبیه برگ های زرد و خشک از شاخه می ریزم
ای کاش دلم پنجره ای دیگر داشت!
ای کاش دلم فقط شقایق می کاشت
ای کاش کسی می آمد و غمها را
از قلبِ اهالیِ زمین بَر میداشت