کاشکی:)
کاشکی بجای این ایکبیری و نگاههای خیرهاش و خانوادهاش که به چشم خریدار نگاهم میکنن، تو همسفرم بودی....
کاشکی بجای این ایکبیری و نگاههای خیرهاش و خانوادهاش که به چشم خریدار نگاهم میکنن، تو همسفرم بودی....
نت ملی شده ولی دیگه تلگرام بالا نمیاد...
امروز دوباره همهجا بوی خون میومد. :)
دیروز خوشحالی کردم برای آزادی آرمین جلالی روشن و امروز دوباره عزادارم برای جوونای بعدیمون...
خیلی از رفیقام روز اول دانشگاهشون بود و گیر کردن...
این روزا تنم دائم میلرزه که بلایی سر کسی نیاد...
صحبتای مادر نیکا رو گوش کردم. شجاعت این زن بینظیره. :)
۱۰ دقیقه صحبت کرد، بدون گریه، بدون ذرهای ضعف و ترس و گند زد به هر آن که باید.
از همچین مادری، همچون دختری هم بار میاد دیگه. :)
از طرف خانوادهام تحت فشارم.. از همیشه بیشتر.
چه در مورد حجابم و چه در مورد بیرون رفتنم...
میدونن کلهخرم و برای همین نمیذارن تکون بخورم که یک درصد بخواد فکر بیرون رفتن به سرم بزنه.
البته که کار مشکوکی بجز اخبار خوندن نکردم اما خب... دائما در حال بحثم باهاشون که چرا نمیریم بیرون اعتراضات؟
مثل یه ویروس واگیردار، اخبار و اطلاعاتم رو به فامیل که به شدت تو افکار مزخرفشون موندن و تنها منبع خبریشون صدا و سیماعه، انتقال میدم و تاثیرش رو هم واقعا میبینم...
نوشتن از اینا، عاقلانه نیست ولی مینویسم.
مینویسم چون هر کسی یه جوری باید صداش رو برسونه...
همچنان محلهی ما خبر خاصی نیست ولی محله های مجاور یکم تکون خوردن...
مراقب خودتون باشید رفقآ. :]🫂🫀
+عنوان از سرود زن - مهدی یراحی
فقط همیشه سعی کردم انقدری محکم باشم که همهی کسایی که بهم نزدیکن یا دورن، دوستن یا دشمن، بتونن بهم تکیه بدن و همیشه خواستم که اون آدم امنه باشم.
شاید همیشه موفق نبودم، اما از عملکردم راضیام.
اگه وقتی، جایی شکستم، با کمک هم که شده پا شدم.
آسون نبود ولی گذشت.
این وسط، قضاوتا و دریوری شنیدنا هم همیشه هست و اصلا نمک زندگیه.
نیازمند یک هفته خوابیدن بیوقفه و استراحت مطلق به جسم و فکر و همهچی.
عاما دارای اندازهی ۳ سال کارِ نکرده و بار روی دوش.
آره خلاصه. =))
+بیاید یکم قر بدیم.
عروس مهتاب- فرامرز آصف
تو فرمول F=ma ، برآیند نیروها با جرم و شتاب رابطهی مستقیم داره.
یعنی اگه غصه های جرم تلنبار بشن رو هم، نیرو هم غمباد میگیره و بغض تو گلوش گنده میشه.
اگه شتاب بیحال بشه و دیگه تغییری نکنه، نیرو هم حسش از بین میره و دیگه کاری نمیکنه.
ولی برعکسم میتونن باشن.
مثلا اگه نیرو بیاد شادی کنه، برقصه، قطعا جرم یا شتاب، اونی که تو اون موقعیت خاص خوش اخلاق تره و اخماش بازه و ثابت نیست، همراهش تغییرای مثبت میکنه و اونم شاد میشه.
میدونی چی میخوام بگم؟
میخوام بگم اینا دوتا متغیرن توی یه فرمول سادهی فیزیک، در مورد نیرو و حرکت، اما بی نهایت شبیه من و توعن.
آره میدونم؛
من یه آدمم، تو هم یه آدمی، حال من رابطهی مستقیم داره با حال تو، رفتار تو، اخلاق تو.
در واقع من اون F ام، برآیندی از حال و احوال و رفتار تو.
که وقتی تو میای جلوم، همه چیزم دیگه به تو بستگی داره.
1400.09.11
1:54 a.m.
آره عزیزم..
کاری که "نبایده" خودِ خودِ زندگیه...!
خیلی وقتا تهشم بگاجیه ها.. ولی مزه میده =))))))
بیاین یکم براتون حرف بزنم :))
از امروزی که یادآور خاطره های قشنگی بود.. امروزی که تولد علیرضا طلیسچی، خوانندهی محبوب سابق من بود.
از این روزایی که جدیتر دارم درسهام رو دنبال میکنم، محکمتر و ایراد هام رو دارم میبینم و تا جای ممکن هرکار از دستم بربیاد برای رفعشون انجام میدم.
از پاییزی که اومده و غم و غصه هایی که تبدیل شدن به حیوون باوفا و رفتن توی وجود من و اعصاب خرابم رو خرابتر کردن.
از پاییزی که قراره قشنگتر از هرسال بگذره.
از سالگردی که چیزی بهش نمونده.
از تولدایی که ۴ و ۸ روز مونده بهشون.
از نسترنی که احیا شده و حالش بهتره.
از زندگیای که شخمی بودنش رو هر روز بیشتر میکنه تو چشممون.
از قشنگیای چشماش.
از بوی ماه مهر.
از واکسنی که هنوز نزدم.
از بودن بابام.
از بغل مامانم.
از رو مخیای سامان.
از شیطنتای بارانا.
از قشنگی چشمای مامان بزرگم.
از مهربونی کلام بابا بزرگم.
از بزرگی قلب اون یکی مامان بزرگم.
از محکم بودن اون یکی بابا بزرگم.
از خالهای که هیچی ازش نمونده.
از عمویی که بدم میاد اسمش رو به زبون بیارم.
از داییای که داره له میکنه خودشو.
از عمهای که تو ۳۵ سالگی دارم میبینم پیر شدنش رو.
از اون بکی خاله و پسراش.
از سر ب سرم گذاشتنای شوهرخاله.
از منی که دیگه من نیست.
از منی که هرشب اشک تو چشمشه ولی نه از دلتنگی، از ترس از آینده.
خیلی حرف دارم که بزنم.
خیلی زیاد.
ولی خب همینقدرم که گفتم زیاده.
نمیدونم خوندین یا نه ولی فاقد محتواست و کاملا تیتر موضوعات این روزای زندگیمه.
تولدت مبارک وبلاگِ قشنگم :))🎉😍
۳ سالگیِ "خاطرات یک عدد الکی شاد"
و
۲ سالگیِ "نسخهی بیانِ خاطرات یک عدد الکی شاد"
رو باهم
جشن میگیریم :))🎉🎈
به امید روزای بهتر و پرشور و حال تر برای وبلاگ نویسی..(:
مرسی که این چند سال همراهم بودید رفقآ، بمونید برام الهی💙
+همین روزا تولد اولین وبلاگم، یعنی ویروس های دخترونه هم بود..(۱۳۹۶/۰۶/۲۰)
از بچههایی که با اون وب باهام آشنا شدن و موندن، نرگس، سحر، تسنیم، خورشید و فکر میکنم مریم، هنوز هستن :))
مرسیییی بابت حضورتون توی این سالا دخترا :)❤