ترس، هزینه، خواستار تغییر
من همیشه دوستیهای خوب و قویای با جنس مکمل داشتم و دارم.
آدمهایی که تو زندگیم بودن و تحت عنوان دوست نبودن، نسبتاً زود از زندگیم رفتن.
اونهایی که اول دوست بودن و بعد از خطش خارج شدن و تغییر نقش دادن هم همینطور.
آدمهایی که تو زندگیمن، کساییان که به شدت برام ارزشمندن.
هر کدومشون حداقل چندین و چند جا کنارم بودن و به بهترین شکل کمکم کردن.
و خب از یه جایی به بعد، از دست دادن آدمها بیشتر از حد توانم شد و دیگه نتونستم هندل کنم.
تصمیم گرفتم تا وقتی که به یه سطحی از منطق نرسیدم که بتونم از دست دادن آدمها رو بپذیرم، دیگه کسی رو از محدودهی دوستی خارج نکنم.
آدمهایی بودن و هستن که دلم میخواسته خارج بشن از این محدوده.
ولی خب، آره.
چشمم ترسیده.
سر این مسئله آدمهایی رو از دست دادم که اگر جاش بود، شاید باز هم برمیگردوندمشون به روزهام.
امروزی که اینا رو مینویسم، عمیقاً خستهام از این حس ترس و دلم میخواد از بین ببرمش، اما میدونم که از بین بردن این حس، یه هزینهی زیادی برام داره که نمیصرفه. اینقدر نمیصرفه که حتی فکر بهش هم اذیتم میکنه.
و اینکه خب فکر نکنم لازم باشه بگم که هزینه قطعا منظورم مادی و پول نیست.
تو رو نمیدونم ولی من ترجیح میدم یدونه دوست داشته باشم ولی درست و حسابیشو
تا اینکه دورم پر باشه و هیچ کدوم به دردم نخورن
من همیشه تو مجازی رفقای زیادی داشتم و دارم ولی تو واقعیت اکثرا تنها بودم، هیچکس موندگار نبوده و همین الانشم فقط 2 تا دوست واقعی دارم که یکیش مطمئنم بعد اتمام دانشگاه میره اون یکی هم حسم میگه تا وقتی من بهش سود میرسونم (تو درس و پروژه کمکش میکنم) اونم رفیقم خواهد بود و بعدا ترکم میکنه.
خواستم بگم حرص نخور این دنیا ارزششو نداره به خاطرش خودتو عصبانی کنی یا غمگین بشی، ما تنها خواهیم بود. همیشه. اونایی هم که هستن اگه سودی ازت نبینن قطعا ولت میکنن. ببین از یه جایی به بعد تنها وقتی به دردشون میخوری ادامه داره دوستیتون
تمام