حسای خوب تهشونم خوبه نه؟
سلام!
حال همهی ما خوب است..
ملالی نیست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خیالی دور،
که مردم به آن شادمانیِ بیسبب میگویند...
با این همه عمری اگر باقی بود؛
طوری از کنارِ زندگی میگذرم
که نه زانویِ آهویِ بیجفت بلرزد و
نه این دلِ ناماندگارِ بیدرمان!
تا یادم نرفته است بنویسم
حوالیِ خوابهای ما سالِ پربارانی بود
میدانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازهی باز نیامدن است
اما تو لااقل، حتی هر وهله، گاهی، هر از گاهی
ببین انعکاس تبسم رویا
شبیه شمایل شقایق نیست!
راستی خبرت بدهم
خواب دیدهام خانهای خریدهام
بیپرده، بیپنجره، بیدر، بیدیوار ... هی بخند!
بیپرده بگویمت
چیزی نمانده است، من چهل ساله خواهم شد
فردا را به فال نیک خواهم گرفت
دارد همین لحظه
یک فوج کبوتر سپید
از فرازِ کوچهی ما میگذرد
باد بوی نامهای کسان من میدهد
یادت میآید رفته بودی
خبر از آرامش آسمان بیاوری!؟
نه ریرا جان
نامهام باید کوتاه باشد
ساده باشد
بی حرفی از ابهام و آینه،
از نو برایت مینویسم
حال همهی ما خوب است
اما تو باور نکن...!
امشب شب آرزوها بود.
یهجا خوندم هرکی میاد تو زندگیت، وظیفه داره یهچیزی رو تغییر بده و بعد بره.
شاید وظیفهی اون هم، یادآور شدنِ من، به من بود. :))
خلاصه که...
آرزوی امشبم خوشحالیم و خوشحالیشه، حتی اگه قراره این خوشحالی دور از من اتفاق بیوفته. :))
امیدوارم انقدر اتفاقای قشنگ مثل سگ پاچهمونو بگیرن که اصلا نتونیم ازشون فرار کنیم و در بریم. =)
امروز روز خوبی نبود برام، اما شب خاصی بود.
امیدوارم خاص و قشنگ و آروم بمونه.
چقدر ساکت بودن اینجا رو روانم راه میره...
چطورین؟
خبری ازتون نیستااا...
معلوم نیست دارین چیکارا میکنین شیطونکا🤨😂
یه حاضری بزنید ببینم اصن کسی هنوز میخونه منو؟ :))