بیحسی
الان دقیقا همون جای زندگیام که نه عمیقا ناراحت میشم و نه عمیقا خوشحال.
با یکی از رفقا این مدت چند بار بحث کردیم سر این قضیه که خوبه یا بد.
خب اون معتقده که هی شکستن و سرپا شدن سخته و آدم رو فرسوده میکنه. معتقده اگه یه مسیر امن رو بریم و کمتر با احساسات درگیر باشیم، روزهامون راحتتر میگذرن و ترجیحش همینه.
اما من نظرم کاملا برعکسه.
شخصا، الان که حس های عمیقی رو تجربه نمیکنم، حس سطحی بودن به کل زندگیم دارم و این داره منو شدیداً آزار میده.
این میزان از بیحسی، همراه خودش بیهدفی و سردرگمی رو میاره و من اصلا دوستش ندارم.
علیرغم این که بیهدفی و سردرگمی و سطحی بودن همراهشه و باعث میشه اذیت بشم از این بابت، دلیلی شده برای تلاشم جهت از بین بردن این حسها.
نمیدونم میتونم منظورم رو برسونم یا نه.
اما اینجوری بگم که آزار میده، اما آزار مفیدیه.
مثل وقتی که درد میکشی برای زیباتر شدن.
خلاصه که نه نظر دوستمون رو قبول دارم، نه نظر خودم.
بیاید متعادل بشیم بچهها جون.