خودم میدونم درستشو، عمدا اینجوری نوشتم🚶🏻‍♀️

+ ۱۴۰۳/۵/۱۹ | ۰۱:۲۷ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌

یه دل میگه

بگم بگم

یه دلم میگه

نگم نگم

طاقت نداره

دلم دلم

بی‌توووو چه کنممممم؟

لالایی بخون واسم نمونم شبا بیدارو...

+ ۱۴۰۳/۵/۲ | ۰۱:۳۶ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌

چند سالی میشه که دنبال یه تغییر تاثیرگذار و پررنگم و ...؟ خیر. هیچی به هیچی.

تغییر تو شخصیتم، زندگیم، تو آدمای دور و برم، تو اتفاقات و نوع دراماها و همه‌چیز، اتفاق افتاده.

ولی شاید من اونقدر بی‌حس شدم که اینا برام اون تغییر بزرگه محسوب نمیشن.

نمیدونم دقیقا چی میخوام.

چی درسته.

چیکار باید بکنم.

و انگار منتظر یه چیزی مثل اون شبم.

۲۱ خرداد ۱۴۰۰.

اون شب یه اتفاق جدید افتاد.

یه ورق جدید که کل زندگیم بخاطرش تغییر کرد.

و در کمال تعجب، تو اون شب عجیب، هر اتفاقی که میفتاد و هر پرده‌ای که برداشته میشد، بیشتر مطمئنم میکرد که "عه! این دقیقا همون چیزیه که میخواستم! چقدر خوشبختم من!".

از لحاظ روحی نیاز دارم به تجربه‌ی اون حس که حتی واسه یک‌شب هم که شده، همه‌چیز بهتر از اونی که همیشه تصور میکردم پیش بره.

نمیدونم.

شاید اگه حتی همچین چیزی رو هم تجربه کنم، بعدش بازم بی‌حس بمونم...

واقعا نمیدونم. (:

خاطرات یک عدد الکی شاد!
about us

انقدر از بیان تعریف شنیدیم که ما نیز آمدیم!
-صاحب این وبلاگ اعصاب سالمی ندارد ، جهت درگیری هرچه کمتر حد خود را رعایت کنید.
آرشیو یک سال و اندی فعالیت در بلاگفا : nasiiiam.blogfa.com