دلتنگی...
یادتونه گفتم وقتی یکی بمیره واستون ، بازم دوسش دارین و گاهی به یادش حتی اشک میریزین؟
خب امشب از همون شباست...:)
که بغض داره خفم میکنه و چشام هی پر و خالی میشن...
دلم تنگ شده.. واسه خیلیا.. و اون ، از همه ی این خیلیا بیشتر...
این روزا زیاد خل و چل بازی درمیارم.. شاید واسه اینکه حالم معلوم نباشه..
و اینکه همه فک میکنن حالم عالیه ، واقعا حالم رو خوب میکنه..
و این دلیل اسم وبمه.. یک عدد "الکی شاد"...!
اینجا مینویسم .. چون با وبلاگ خو گرفتم و سه سالی هست که شده دفترچه ی حرفام...
میدونم ممکنه بخونه اینا رو.. ولی خب.. مهم نیست ..
مگه بخونه قراره چ اتفاقی بیوفته؟(:
این روزا تو گپ زیاد باهاش بحث میکنم... مثل همون وقتا که خوب بودیم باهم و کلا کارمون بحث بود.. :))
کاش مدارس باز میشد.... دلم تنگه.. خیلی..
سلام
یادش بخیر مدرسه:)
منم 5 سالی میشه اینجا دارم وبلاگنویسی میکنم
قبلش همش سرگردون وبلاگ های دیگه بودم:)
داریم خونمون رو جابه جا میکنیم
قرار خیلی دلم واسه دوستام و خل و چل بازیامون تنگ بشه
طوری نیست. بگذره بهتر میشی. منم قبلنا زباد گریه می کردم سر این چیزا. کم کم که زمان بگذره واقع بین تر میشی.
من هنوزم دلم می خواد می شد بر می گشتم به دوران لیسانسم، زودتر با اون کات می کردم. زودتر با بقیه ی دوستای خوبم آشنا می شدم و زودتر می فهمیدم اون ارزش نداشته. من ۴ ترم تمام حواسم رو دوستی با اون بود، فقط با اون بودم. از وقتی کات کردم دانشگاه قشنگ تر شد. نگاهم به بقیه بهتر شد. دوستای فوق العاده ای پیدا کردم که هنوز با هم درارتباطیم، برخلاف اون که بعد دانشگاه دیگه ازش خبری نشد. تو هم چشماتو باز کن و لذت ببر از جدایی آدمی که ارزشت رو نمی دونست. اون اگه این چیزا حالیش می شد میومد باهات حرف می زد. حالا که رفته با یکی دیگه لابد از سرش زیادی بودی، شعورش در حد همون یکی بوده. از وقتی ابتدایی رفتم تا همین سن ۲۵ سال، یاد ندارم با کسی کات کرده باشم ولی قبلش عین آدم خیلی واضح باهاش حرف نزده باشم.
هروقت از دلتنگیت می نویسی فقط من میام برات طومار می نویسم،چون من از تو هم بدتر بودم، خیلی بدتر. فکر کنم این آخرین باریه که اگه از اون بنویسی برات کامنت میدم. چون می دونم هر چیزی دوره ای داره که خودت باید تجربه کنی و تصمیم بگیری (:
من مدرسه باز بشه بد بختم میشم :|
تمام برنامه هام بر باد میرود پس همون بهتر که تا مهر باز نشه :/