خاطرات یک عدد الکی شاد!

همون ک دسشویی نرید و فلان ://////

آخ جان :))

( وی رختخوابش را پهن می کند ) 

حالا من خوشحالم چون میتونم یه ساعت بیشتر بیدار بمونم 😂😂😜

عه اره....

بازم تو شهر های بزرگ معضل قدیم یا جدید حس نمی شه...

ولی تو بعضی مناطقخیلی حس می شه ///:

چون هیچ کس ساعت خونه شو تغییر نمی ده /: غیر اونایی که بچه مدرسه ای دارن...

وی کتاب تست شیمی اش را میگشاید...

😂😂😂باو خب ی ساعت بیشتر وقت بود بخابم ک چی بشه

اری

چه خوب شد😁.

والا من که ۴ صبح خوابیدم ۸ هم پاشدم کلاس داشتم تا بعدازظهر 😂

داشتم فوت می کردم که دیگه بعد آخرین کلاس خوابیدم

تازه یکی از استادامون یکدفعه گیر داد وبکم روشن کنید. عین چییی دویوم مانتو پوشیدم و روسری سر کردم. ولی نت ضعیف بود کلا وصل نشدیم😂 خودشم یه کم تصویری بود بعد صوتیش کرد. 

ولی خیلی هم بدم نمیومد چند دقیقه وبکم رو روشن کنم😉.

آره مرد بود 😁😁😁

نه جوون نیست، هم سن بابامه😁😁😁

خدا نکشدت😂😂😂

خالی نمی بندم بابا 😜😜😜

وای نسییی 🤣🤣🤣🤣🤣

راست میگم

نه تنها همسن بابامه، بلکه به خوشگلی بابام هم نیست 😂😂😂

استغفرالله، ببین منو به چه حرفایی وا می داری📿📿📿🤣🤣🤣

بابا خبری بشه که من بهت اطلاع میدم😆😆😆

فعلا هیییییچ خبری نیست

نیمه ی گمشده م نمی دونم کدوم گوری چه غلطی می کنه پا نمیشه بیاد بتمرگه سر زندگیش🤔🤨🤪

هنوز ندیده نشناخته خاک بر سرش کنن ✋🤣