وحشتِ گم شده!
جداً میترسم!
از آینده ی مبهمی که انتظارم رو میکشه.. انتظارمون رو میکشه!
نمیتونم برنامه بچینم بگم دو سال دیگه توی فلان جایگاهم!
از هیچ چیز مطمئن نیستم
شک و تردید کل وجودم رو گرفته
حتی نمیتونم نسترنِ ۳۰ ساله رو تصور کنم!
از نظرم غیرممکنه که حتی به ۳۰ سالگی هم برسم!
هر روز یکی رو میکشن..
یا با خطای انسانی ، یا با دست خودِ مقتول و یا با طناب سردِ دار!
ترسناکه نه؟
اینکه میتونم فردایی نه چندان دور رو ببینم که بخاطر یه تیکه نون افتادیم به جون هم!
ترسناکه!
اینکه بخاطر قدرت و جاه طلبیشون کل دنیا رو درگیر یه ویروس میکنن و زندگی بقیه براشون ذره ای اهمیت نداره..
ترسناکه!
من از تهِ تهِ دلم میترسم و... امیدِ سازنده ای ندارم برای فردای روشن!
دلم میسوزه برای بچه های بی نهایت معصوم و مظلومی که حالا پاشون به این زباله دونی باز میشه..
من وحشت دارم از همه چیز..
یه وحشت خیلی خیلی بزرگ که بین روزمرگی هام گم شده..
روزمرگی هایی از جنس اشک..!
بغض...!
نفرت...!
ترحم...!
خشم...!
مزخرفه .. نه؟
ولی حقیقت داره.
من میترسم!
از اینکه کسی به کسِ دیگه رحم نمیکنه...
میترسم از تموم راننده هایی که بخاطر حجاب دختر رو تک و تنها وسط اتوبان ول میکنن..
میترسم از تموم خطا های انسانی ای که با هیـــچ لاپوشونی میشن..
میترسم از تموم نامردیایی که میشه و حتی صداش درنمیاد..
بخدا که میترسم و هیچ چیز ندارم که بگم
هیـــچ چیز.
ما کیف کودکی اش لبریز کینه بود
اینطور بزرگ شد بی پدر
انگار که زندگی برایش حقی مسلم است
ما تخت روی تخت خوابیده مرده می دادند
تمام نمی شوند
ما ...
عزیزم منم می ترسم
ولی ولش کن
یکدفعه دیدی دو دقیقه ی دیگه خودمون یا عزیزانمون نفس نکشیدیم
حالا به همین بدبختی سعی کن با توهم خوشبختی زندگی کنی تا بعد
این راه حلیه که من پیش گرفتم
چون خیلی می ترسم 😑
منم بد می زد به سرم
ولی الان میگم کاری نمیشه کرد
یه هشدار تنظیم کردم هر روز سر یه ساعت مشخص زنگ می زنه، اسمش "امروز آخرین فرصته" هست
وقتی زنگ می زنه از ته دل خوشحال میشم و سعی می کنم غصه نخورم، چون میگم شاید چند دقیقه ی دیگه مردم شاید امشب شاید فردا....
راه دیگه ای نیست که بتونی این روزها رو بگذرونی
خیلی ادامه بدی آخرش افسردگی می گیری
معمولا جاهای تاریک نور بیشتر به چشم میاد ... همیشه تاریک ترین موقع روز صبح میشه !
امیدوارم ... امیدوار به جزیره های مومینن ... که داره شکل میگیره بی سرو صدا
حتی جاهایی که نمیدونیم فکر نمیکنیم
یه چیز خیلی مهم
از آینده ی مبهمی که انتظارم رو میکشه.. انتظارمون رو میکشه!
نمیتونم برنامه بچینم بگم دو سال دیگه توی فلان جایگاهم!
از هیچ چیز مطمئن نیستم ...
نمون تو این فکرا حتی گاهی هم بهش فکر نکن این فکر خیلی سمیه لعنتی به مرور جرات حرکت به جلو رو از آدم میگیره
افسردگی و ناامیدی هم که سر جاش ...
وی خودش تجربه کرده و زخمش را خورده ...
اره باید ترسید از نامردی هایی که توی این دنیا اتفاق میفته و صداش هم درنمیاد. یکی وسط این نامردی ها نابود میشه و اون یکی میخنده .. خیلی راحت
دنیارو آدمای پست و نامرد به نجاست کشیدن و اونوقت خیلی راحت و حق به جانب نظریه صادر میکنن
چرا گارد میگیری نظرمو گفتم فقط
نترس با تو کاری ندارم ، هیچوقت نداشتم
من خودم هزارتا گرفتاری دارم
اگه جای من بودی چیکار میکردی پس که یه مزاحم زندگیمو ویرون کرد
تو دیگه چرا حوصله نداری
حوصله نداشتن ها واسه ماس ..
اوهوم.. ممنون .. ولی خدایی وجود نداره حداقل واسه من وجود نداشته و نداره
اگه هم بود ازش نمیخواستم زندگیمو درست کنه .. فقط میخواستم باعث و بانی بدبختیم به خاک سیاه بشینه ..
تو جای من بودی با آدمی که زندگیتو ازت گرفت چیکار میکردی؟
راستی ؛ ای پی ۱۰۹.۱۶۲ که مال توئه هرچندروز تو وبلاگم دیده میشه . بی خبری یا که در جریانی ...؟
خوبه که میتونی ببخشی ... اما رفیق با همسر خیلی فرق داره T_T
نبودن شوهرم کل زندگیمو تحت الشعاع قرار داده جوری که دیگه محاله تاابد رنگ آرامش و ببینم .
+
پس خودتی ... باشه .. دل خوشی ازم نداشته باش .. هیشکی نداره ....
هروقت اومدی قدمت رو چشم .. اینو بدون که دیگه نای دشمنی با کسیو ندارم . منم اون آدم قبلی نیستم دیگه
منظورت از اشغال دونی کجاست دقیقا؟؟؟