دعوا دعوا سر دو کیلو مربا.
صب میخواستم برم مدرسه، مامانم خواب بود، دم رفتنم بیدار شد با عجله اومد سمتم، گفتم چیه چی شده؟
میگه نری با اون دهن به دهن بذاریا، معذرت خواهیام بکن!!
گفتم برو بابا، معذرت خواهی چی؟ کاریش ندارم ولی وقتی کم کاری از اونه بمونه تا معذرت خواهی کنم!
اگه یک درصد حرفام حق نبود یا تقصیر داشتم، شاید!
بابام داشت میشنید، دم در منتظر بود تا برم کفشامو بپوشم برسونتم.
هیچی نگفت، رفتیم تو ماشین پرسید چیشده؟
جریانو گفتم، چندتا از مشکلاتی که داشتیم باهاشونم گفتم، حتی اینکه گذاشته کل عید گذشته، کل عیدی که من گوشیم از ۴ ام، ۵ امش خراب شد و کلا با مدرسه هیچ ارتباطی نداشتم!
بعد نکردن یه زنگی پیامی چیزی بدن!
قرار بود هر روز از ۷ تا ۸ حاضری بزنیم تو گروه، بیشتر از یک هفته بخاطر خرابی گوشیم حاضری نزدم، دریغ از اینکه یکی بپرسه نسترن زندهای یا مرده!
بعد روز ۱۷ ام بود فک کنم، چهارشنبهی هفتهی پیش، زنگ زده میگه چیکارا کردی تو عید؟
بعد که گفتم، میگه غلط کردی این کارو کردی، الانم اینی که میگمو بکن و رید تو برنامه و ساعت مطالعه و تمرکز و همه عن و گهم!
بعدا که رفتیم مدرسه، متوجه شدم همون زنگشم بخاطر اعتراض یکی از بچهها بوده که زنگ زده کل مدرسه رو قهوهای کرده. :)))
ریاکشن بابام چی بود؟
میگه اولاً یاد بگیر با پنبه سر بِبُری، با داد و هوار و بیاحترامی هیچی درست نمیشه فقط دشمن پیدا میکنی و باهات لج میکنن!
دوماً چقدر دیگه از کلاسات مونده؟
+یکی دو هفته.
من هنوز شهریه رو کامل ندادم، این یکی دو هفتهام تحمل کن، موقع شهریه دادن میرم دهنشونو سرویس میکنم، الان برم مشکل ایجاد میکنن تو درست. :)
الانم رفتی مدرسه، بیاحترامی نکن ولی نمیخواد چشم تو چشمم بشی باهاشون، سرتو بنداز پایین انگار که درخت دیدی. =)
و خب رفتم مدرسه، شانس خوبم این بود که با معاون برخورد نکردم، شانس بدم این بود که همین پشتیبان عزیز که باهاش دعوام شد، دم کلاس وایساده بود با استاد حرف میزد.
بدون نگاه کردن بهش، یه سلام خشک و آروم کردم و رفتم تو کلاس.
تا آخر روزم دیگه ندیدمش ولی شنیدم که دیروز با چندتا از بچههای دیگه هم دعواش شده، امروزم با استادای شیمی و فیزیک بحثش شد.
و آره خلاصه.
از طرفی دلم میسوزه براش که محیط کارش شده جهنم براش.
از طرفی یادم میوفته چه غلطایی که نکرده و چه دشمنیایی که خواسته و ناخواسته بین دبیر و دانش آموز و خانواده راه ننداخته، میگم حقشه.
الانم پیام معاون اومده که فردا هرکی یه ربع زودتر(واسه صبحگاه!!!) مدرسه نباشه، تو کلاس راه نمیدیمش.
ولی خب جرئتشو ندارن که. :)
تا وقتی خوبم، خوبم.
وقتی سگم، واقعا هیچکسی رو نمیشناسم. :))
و من هر دعوایی که باعثش بودم، دقیقا تو دوران قاعدگی انجام دادم.
چون به شدت تحمل و صبرم کم میشه و اون میزان درد و افت فشار و همهچی، به اندازهی کافی دهنمو سرویس میکنه...
این قسمت : چرا از موجودی به اسم پشتیبان متنفریم؟