روز اول از این سه روز...
روز اول...
بچههایی که کلاس داشتن نرفتن..
باباماینا و کل شرکتایی که همکاراشونن کارشون رو تعطیل کردن.
۴ نفر از دوستام رو میدونم که تو اعتراضات بودن و از حال ۳ تاشون باخبرم...
یکی از همکلاسیام رو گرفتن و تا میخورده کتک زدن بیشرفا...
کد ملیشم گرفتن...
یکی دیگهشون ساچمه خورده...🥲
یکی دیگهشون هم از ساعت ۷.۳۰ که تو مترو بوده و برق مترو رفته، دیگه ازش خبری نشده. :)
+[اضافه میکنم که گویا تونسته فرار کنه و سالمه.]
اون یکی دوستم هم نزدیک بوده گیر بیوفته که خب فرار میکنه تو خونهی ملت و نجات پیدا میکنه...
برنامه اعتصابه. حتی با وجود اینکه آخرین فرصت غیبتمه و هفتهی دیگه هم احتمالا بهش نیاز خواهم داشت... و شاید مجبور به حذف بشم...
پنجشنبه هم امتحان مهمی داریم که خب چندتا انگل هم داریم که شرکت کنن و تر بزنن تو برنامهی ما. ولی خب همچنان نمیریم...
من یکی که اگه یک درصد میخواستم برم هم از بچهها خجالت میکشم دیگه. :)
دیگه از چی بگم؟
عذاب میکشم که نمیتونم برم بیرون از خونه..
و خب هیچ نظری هم ندارم که میتونم چیکار کنم. :")
در حد پول نویسی و این داستانا انجام میدم... اما بیشترش نیازمند یه خانوادهی حمایتگره که خب تو این زمینه ندارم.
اگه برم بیرون یا باید بمیرم، یا اگه زنده و آسیبدیده برگردم خونه، خودشون یا میکشنم یا زندانی میشم کلا تو خونه. :))))
هیچی دیگه. همین. :]
مراقب خودتون باشید. لاو یو آل. 🤍🥲