مجدداً دلتنگی
من تو گروه دانشکده ادمینم و جزو کساییام که سوالات بچهها رو خیلی وقتها جواب میده و کلا فعالیتم زیاده، قبلا هم اینو گفتم.
فعالیت زیاد، باعث شده که همه بشناسنم و پیویهام هم نسبتاً زیاد باشه.
بین پیویها قطعا مزاحمت هم بوده که خب سعی کردم حد رو حفظ کنم و جدی باشم و... .
اینا هیچی:).
یهبار اون اوایل ترم، تو یکی از این پیویهایی که دریافت کردم، یکی پیام داد و گفت با این غلط املایی گرفتنات، منو یاد دوستم میندازی.
بعد پیام ازش فوروارد کرد که من رو به دوستش معرفی کرده بود.
خلاصه که یکم صحبت در این مورد کردیم و تهش منو بیاجازه، تو یه گروه به اسم "نازینگا" اد کرد.
آدماش، آدمایی نبودن که به مود من بخورن.
بیشتر شبیه مهتاب، دوست صمیمیم بودن که اون از لحاظ شخصیتی ۱۸۰ درجه با من متفاوته. :)
ادش کردم.
میخواستم خودم لفت بدم، ولی چون دو سه نفرشون از دانشگاه خودم بودن و میشناختنم، تو رو در وایسی و هرچی که بود، موندم تو گروه.
الان، یه ترم گذشته.
و من با اکیپ نازینگا خیلی دوست شدم:).
بین پسراشون با یزدان خیلی صمیمی شدم و بین دختراشون با کسی که یزدان دوستش داره.
هر بار که برنامه کردن و رفتن بیرون، به دلایل مختلف نرفتم.
امروز کوه بودن.
و من یکم حالم جالب نبود...
الان داشتم ویدیوها و عکساشونو میدیدم و از ته دل خندیدم و دلم براشون تنگ شد:). [با اینکه چندتاشونو فقط در حد یه سلام علیک عجلهای دیدم، و خیلیاشونم هنوز ندیدم]
به زور مونده بودم تو نازینگا، ولی راستش، الان، بینهایت از یزدان ممنونم بابت اینکه نذاشت لفت بدم و معرفیم کرد به بچهها.
غریبه راه دادن تو اکیپی که ۶، ۷ سال باهاشونی، کار راحتی نیست.
ولی من همون غریبهای بودم که ۳ ماهیه بهشون اضافه شده و واقعا اذیت نشدم:).
شهاب و فاطمه و یزدان و نگین که عضو جدیده، از دانشکدهی خودمونن.
مهتاب هم که رفیق صمیمیمه.
بقیهی این اکیپ ۱۹، ۲۰ نفره، از نقاط مختلف تهران و شهرستانای اطراف تهرانن.
و یزدان از اون دوستاعه که همیشهی خدا دوربینش آمادهست تا سوتی بگیره:)))).
یعنی اینقدری که این بچه سر کلاسا و تو محوطه از ماها عکس و فیلم سم گرفته، هیچکس نگرفته واقعا.
و خب راستش، هر اکیپی نیاز به همچین آدمی، برای ثبت خاطرهها داره:))).
هیچی دیگه.
خواستم بگم دلتنگ بودم. حالا دلتنگی برای نازینگا هم بعد از دیدن ویدیوها، بهش اضافه شد:).
+گل منِ امیر رشوند هم قشنگه:).
-شبتون پر آرامش🤍