اعتراف میکنم که..
وقتایی که خستهام و کم خواب، بهترین زمانه برای حرف کشیدن از زیر زبون من.
یه وقتایی مثل الان! :))
مرگ
یه شباییام هست که آدم فقط دلش میخواد سرش رو بذاره زمین و بمیره.
آره. بمیره. از خواب دیگه گذشته.
میخوابی، پا میشی، با یه حال بدتر روبهرویی.
خواب بدون بیداری ترجیحمه.
حالا مرگم نشد، کما هم خوبه.
+دو روزه از سردرد دارم جون میدم. میشه کلهام رو بکنم بندازم دور؟
هعب.
نمیدونم خاصیت عشق و علاقهست یا حجب و حیا یا عرف یا چی!
اما
من ممکنه تو خیابون و مهمونی و... شالم رو از سرم بندازم؛
ولی تو دانشگاه تا حالا این کار رو نکردم (با اینکه تقریبا نصف دخترا معمولا چیزی سرشون نیست)
هنوز سیگاری نشدم و اصلا تست هم نکردم. ته خلافم دوتا پک قلیون بوده که بعد از همونم نفسم بالا نیومده و پشیمون شدم کلا.
پروفایلم همچنان فقط واسهی افراد محدودی بازه.
ممکنه با خیلیا همکلام بشم، ولی هرجا ببینم داره حریمم شکسته میشه و حرمتم میره زیر سوال، یا تذکر میدم و برخورد میکنم، یا عقب میکشم.
ته تماسم با پسرا، دست دادن بوده. اونم فقط با یکی دو نفر که دیگه "دوست" محسوب میشن.
اکیپی که با دخترا شدیم تو دانشکده رو دوست دارم:).
مخصوصا سوگند که entp عه مثل من.. و واقعا خوبه. =))
اینقدم نرمه بچه.😂🫠
تو دانشکده سرم تو کار خودمه. از همه خبر دارم، همه رو میشناسم.
اما با کسی کاری ندارم.
چه دختر، چه پسر، خودمو با کسی زیاد قاطی نمیکنم.
فقط این وسط یه دوست صمیمی پیدا کردم:). نرگس.
اونم آرایشگری میکنه و واسه همین اکثر کلاساش رو نیست و نمیبینمش زیاد.
همه باهم وارد رابطه شدن و تو دانشکده همه از دممم کاپلن.😂
وضعیت زشتیه.
چند وقت پیش یه سری پیام به دستم رسید که یکی پشت سرم زر زر کرده بود وسط گروه درسی.
اگه فقط در مورد خودم بود، به چپم بود راستش. چون میدونم کجاها سوزوندمشون، حق دارن اینجوری حرصشونو خالی کنن.🦦😂
ولی خب با اینکه نه منو میشناسه، نه اطرافیانمو، تو زر زرش به پارتنرم هم توهین کرده و راستش این یکی بخشیدن نداره. میخوام دهنشو سرویس کنم و به وقتش میدونم کجا کرم بریزم. فعلا اون پیاما رم نگه داشتم تحت عنوان مدرک. تا بعد که به کارم بیان. یه سری چیزم از قبل دارم.
میشه رفت و حکم اخراجش رو گرفت، ولی ترم اولم و حاشیه و دردسراش رو اصلا نمیتونم. بعدم یارو انقدری جرئت نداره که بیاد جلوی خودم زر بزنه و جوابشو بگیره. :)) گوزو.
امروزم به احتمال زیاد میرم دانشکده. با بچهها میخوایم ریاضی کار کنیم. هعب.
دیشب انقدر خسته بودم که سگ سیاه افسردگی پاچهام رو گرفته بود و تو مود هیشکی دوسم نداره رفته بودم. خوابیدم ریست شدم خداروشکر.
ولی هنوزم دلم میخواد زار بزنم. مجدداً هعب.
بغض همیشگی
در وصف این روزا نمیدونم چی بنویسم..
فقط دارم سعی میکنم مثل زری تو رمان سووشون، از شهرم و آدماش مراقبت کنم:).
زری به خونه اش می گفت شهر..
آدمای شهر من خانوادمن، کسیه که دوسش دارم، رفیقامن...
نمیدونم..
فقط کاشکی این بغضم بره.
این بغض لامصب با هیچ گریه ای از بین نمیره
با هرکی حرف میزنم بازم خوب نمیشه
میخندم هست
گریه میکنم هست
میخوابم هست
بیدارم هست
زندگی میکنم هست
فقط کاشکی حداقل وقتی میمیرم راحتم بذاره...
تموم میشه این روزا هم... تموم میشه.
پرواز - شاهین نجفی
"نفرین"
ولی من هیچوقت اهل نفرین نبودم و نیستم و نخواهم بود.. در مورد هیچکس! مطلقاً هیچکس!
من از کارما وحشت دارم، واسهی همینم میگم خود کارما به اندازهی کافی دهن طرف رو سرویس میکنه، من دیگه شدتش رو زیاد نکنم. :)
اگه زمانی آهی بکشم، شنیده میشه.
و من میترسم از شنیده شدنش...
من هیچوقت نفرین نمیکنم کسی رو.
ولی شما ببین دیگه حتی کار منم به کجا رسیده که در مورد وضعیت کشور بهجز نفرین چیزی به زبونم نمیاد.
کمرم راست نمیشه.
از تولدم و دوستام و سوپرایز صمیمیترین دوست مجازیم بگم؟
از دانشگاه مجازی بگم؟
از مهمونی فردا شب و دهن سرویسیای امروزم بابتش بگم؟
از مبارک بودن ۱۳ دی بگم؟
از چی بگمممم.
یه کلاس آنلاین داشتم صبح، بعدش پاشدم کیک و مارشمالو درست کردم. آرایشگاه رفتم. کمک مامان خونه رو یکم جمع کردم. وسایل شام فردا رو آماده کردیم.
و از صبح تا همین الان، فقط یدونه سمبوسه خوردم و دوتا لقمهی بند انگشتی نون پنیر.
الانم اصلا میلم به شام نمیکشید. ولی باید قرص میخوردم و مجبوووور بودم.😭🤌
واقعا جنازم میره امشب برای خواب.
مخصوصا که دیشب کلا خواب و بیدار بودم و اصلا خوابم عمیق نبود. بماند که تا ۳ بیدار بودم و صبح هم ۶.۵ بیدار شدم. 😑
رسما با دود زندهام. بس که این تهران آلودهست.
از امروز بگم..
هر سالی که میگذره، بیشتر بهم ثابت میشه که چقدر تو انتخاب و داشتن رفیق، شانس داشتم..!
حاضر نیستم حتی یکیشون رو هم، با چیزی عوض کنم. :)
امروز خوب بود..
دیروز امتحان میانترم فیزیک داشتم و خوابم افتضاح بود، تا شب هم دانشگاه بودم برای کلاس ریاضی و جبرانی فیزیک.
واقعا له بودم وقتی رسیدم خونه..
مامان کیک پرتقالی پخته بود. :)
سپردش بهم که از فر دربیارمش و خودش و سامان رفتن بیرون.
وقتی کیکه حاضر شد و درآوردمش، همونجا کف آشپزخونه گوشی به دست غش کردم. واقعا جون نداشتم که تا اتاق برم:))).
بابا از در اومد تو، گفت زندهای؟:))))
یه اسمارت واچ، یه تیشرت و یدونه بلوز آستین بلند هدیههام بود از طرف همین جمع چهار نفرهی کوچیکمون:).
که ساعته واقعا خوشحالم کرد. خیلی.
امروز مامان اینا رفتن بیرون و منم طبق معمول، افتادم به جون آشپزخونه.
کیک سیب و دارچین درست کردم(برای اولین بار)، با دمنوش چای سبز و گلمحمدی.
مارشمالوی دو رنگ هم درست کردم و بعدم آشپزخونه رو به شکل دستهی گل تحویل دادم.
به طور کاملا یهوییای شام بیرون رفتیم و برای همین دیگه کیکم خورده نشد و رفت برای فردا شب.
بینهایت کار دارم این هفته، دوستام رو هم میخوام ببینم و امیدوارم وقت کنم که برسم.
آخر هفته هم من امتحان دارم، هم مامان مهمونی گرفته.
و مهمونیش هم واقعا سنگینه. باید کمکش باشم.
دیگه اینکه لق هرچی اتفاق بد توی ۱۸ سالگیم، ۱۹ بنظر قشنگتر میاد.
امسال اتفاق خوب هم کم نداشتم :))
یه عالمه رفیق قشنگ که یکی از اون یکی دوستداشتنی تره نصیبم شده. =)
خلاصه که اینجوریاست. =)
راستی :) ممنونم بابت تبریکای قشنگتون. بوس. ❤️
و بالاخره دوازدهمین نهم ماه!
۱۹ ساله شدم.
و خب نمیدونم چی بگم..
فقط اینکه از این بزرگ و بزرگتر شدنا میترسم...
سالی که گذشت، جزو بدترین سالای عمرم بود... امیدوارم این یکی خوب باشه. :)
آره ما میخوایم لخت بشیم!
اگه طرف این حکومت و نظام و همه چیزش هستید و بعد از این همه نفرت پراکنی من، هنوز من رو فالو دارید، یه لطفی کنید به من.
وقتی که کامنت میدم بهتون؟ کنار کامنتم اونجا که آیپی و آدرسم رو میزنه، یدونه دست هم میاد.
لطف کنید بزنید رو اون دسته که بلاک بشم و هم فالوی من بپره، هم شما.
نمیتونم درکتون کنم.
نِ مییییی توووو نمممممم.
اینترنتی که نیست ولی همین نصفه و نیمه اشم هم قیمت خون پدرشونه، دلار 44.200 تومنی، طلای 1.933 تومنی، پراید 300 میلیونی، این همه جوونی که کشته میشن کف خیابون، امثال جادی و شروین و توماجی که صداشون رو خفه کردن، این همه مادر دل نگرون، دوستای خودمون که میرن بیرون و برمیگردن و تا برسن خونه هزار بار باید سکته بزنیم، پدرایی که هر روز 100 سال پیر میشن، پسرا و دخترایی که آینده براشون معنی نداره، نفسی که نمیتونیم بکشیم تو این هوای کثافت، ترسی که مانع عاشقیامون میشه...
حتی خود حجاب هم، ایران تنها کشوریه که این قانون مسخره رو جا انداخته و گه زده تو هرچی حس خوب و دوستیه که به پسرامون داریم!
من نمیدونم دیگه.
ما میخوایم لخت بشیم. زودتر آنفالو کنید لختی نشید.
اولین بارم بود سمنو هم میزدم..
دیروز بعد از دانشگاه، داشتم میرفتم به سمت ایستگاه اتوبوس، بعد دیدم از این ایستگاه صلواتیا و اینا زدن تو راه.
یکم رفتم جلوتر، سر راهم بود.
دیدم بین غرفههاشون، تو یه غرفه هم سمنو پزون دارن و خانوما وایستادن که سمنو هم بزنن..
حس عجیبی بود.
شاهین تو یه گوشم میخوند "کجاست ای یار آغوش تو؟"
و نوحه با بلندگو پخش میشد و من داشتم به این فکر میکردم که برم و سمنو هم بزنم، تا شاید فرجی بشه و دلم آروم بگیره...
رفتم:).
ایشالا که خود حضرت زهرا کمکمون کنه...
فوبیا
ولی جدی
بعد از اتفاقات سال ۱۴۰۰
من واقعا فوبیا پیدا کردم :)
به چی و چراش بماند...
ولی نمیتونم انکار کنم هر روزی که میگذره، بابتش سه بار تا مرز سکته میرم و برمیگردم...
امیدوارم اتفاق بدی نیفته...
شیرینی برشتوک
جدیدا حالم که بد میشه، یا چمیدونم، وقتی نگرانم از چیزی، پناه میبرم به آشپزخونه. :)
دیشبم حول و حوش ساعت ۱۲ شب، پاشدم برای شیرینی درست کردن و این شد نتیجهاش. :))))👇
زمستونتون به قشنگیِ لبخنداتون :)
زار و بیمار غمم راحت جانی به من آر
قلب بیحاصل ما را بزن اکسیر مراد
یعنی از خاک در دوست نشانی به من آر
در کمینگاه نظر با دل خویشم جنگ است
ز ابرو و غمزه او تیر و کمانی به من آر
در غریبی و فراق و غم دل پیر شدم
ساغر می ز کف تازه جوانی به من آر
منکران را هم از این می دو سه ساغر بچشان
وگر ایشان نستانند روانی به من آر
ساقیا عشرت امروز به فردا مفکن
یا ز دیوان قضا خط امانی به من آر
دلم از دست بشد دوش چو حافظ میگفت
کای صبا نکهتی از کوی فلانی به من آر