بعد مدت‌ها از این سوالای حاوی فیضولی :) (۱۲)

+ ۱۴۰۰/۸/۲۹ | ۱۶:۵۹ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌
تا حالا شده خدا رو شکر کنید بخاطر اینکه چیزی که یه زمانی دوست داشتید رو بهتون نداده؟

+خودم که خیلی زیاد!
چون بعدا چیزی رو داده که بهم ثابت کرده درخواستم، حتی ۱ درصد سرتر از اون نبوده. :)

بازگشت غرور آفرین

+ ۱۴۰۰/۸/۲۷ | ۲۰:۴۰ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌

لطفا زیاد روشن شدن ستاره‌م رو تحمل کنید :)

از فضای مجازی کلا کشیدم بیرون و از دار دنیا واتس‌اپ و وب مونده برام :)

اینستا و توییترم دیدم لاگ اوت و حذف اپشون فایده نداشت، بازم خیلی وقتمو میگرفتن، امروز دی‌اکتیو کردم :)))

وی پی ان ها و بازیامم همرو هاید کردم =)

کلا انگار استعداد عجیبی توی قید همه‌چیزو زدنای یهویی دارم...

چند ماه پیش هم به همین منوال چندتا از مهمترین آدمای زندگیمو کلا حذف کردم =)

یه کارنامه دیدم، درصد ۳۵ شیمی، ۸۵ فیزیک، ۴۰ ریاضی و عمومی بالای ۸۰ قبولی دانشگاه تهران، با رشته‌ی مدنظرم بود.

خب فیزیک رو شاید نتونم بالای ۵۰، ۶۰ بزنم، ولی شیمی رو میشه بالا آورد و جبران کرد باهاش.

ولی برای این درصدا تو کنکور، حداقلش اینه که تو آزمون آزمایشیا باید خیلی بالاتر زد :)

و کارم واقعا سخته و بی تلاش نمیشه هیچ غلطی کرد.

امشبم خونه تنهام و همه مهمونی‌ان، پس یه فرصت برای درس خوندن و تمرکز بهتره :)

فعلا💘

اولین روز بی تلگرام

+ ۱۴۰۰/۸/۲۶ | ۱۶:۱۰ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌

پسر زندگی بی تلگرام چقدر تایم بیکاری داره :|

و چقدر حوصله سربره :|

تلگرام گشنگم💔

گشنگ تلگرامم💔

کنکور تموم شه پدرتو درمیارم، قووول💕🖇


تازه یادم رفت قبل پاک کردن، آهنگامم سیو کنم، جدا باید دان کنمشون بعدا که خب لیستشونم یادم نیس😂💔

خودم هنوز تو کف این جوگیریم که تونستم بالاخره پاکش کنم.

ایشالا که دیگه حالا حالاها بهش برنگردم.

اندر احوالات یک مثلا خیر سرش کنکوری

+ ۱۴۰۰/۸/۱۶ | ۲۳:۳۴ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌
روزام یه‌جوری داره میگذره که فقط میتونم بگم عجــب!
و رد شم..🚶🏻‍♀️
یه‌چیزایی تو ذوق میزنه، مثل کنکور، اما در کل، خوبه.. روزای آرومیه، تقریبا!
هرچی اینجا نمینویسم، تو کانال سرویس کردم =)
و بله، جنبه‌ی چنل زدن ندارم :))))
امروز، بیشتر از همیشه از خودم کار کشیدم، زیاد نبود، اما بیشتر از همیشه بود و همین برام کافیه. :)

🤐😍😂

+ ۱۴۰۰/۸/۵ | ۱۰:۴۴ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌

من تا ظهر از استرس جون میدم.


+خیلی خوش گذشت :))))))))))))))))

امیدوارم!

+ ۱۴۰۰/۷/۲۹ | ۱۰:۴۶ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌

آدم، از یه روز بعدِ خودش، خبــر نداره!

:)))))))

+ ۱۴۰۰/۷/۱۳ | ۲۰:۱۴ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌

آره عزیزم..

کاری که "نبایده" خودِ خودِ زندگیه...!

خیلی وقتا تهشم بگاجیه ها.. ولی مزه میده =))))))


سلام من به تو ای همنشینم...

+ ۱۴۰۰/۷/۱۳ | ۰۰:۵۳ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌

ب یاد قطعیای آبان ماه 98 و پناه آوردنمون به بیان، سلاااااام :)))))))))

دیگه نه‌.

+ ۱۴۰۰/۷/۱۰ | ۱۹:۰۵ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌

من دیگه توان نه شنیدن ندارم بچه‌ها.

دیگه ندارم.

تو هیچ موردی.

اگه میخواید تو چیزی نه بیارید جلوی من، همین امشب که حالم تو بدترین حالت ممکنه بیارید خاکش کنم پیش بقیه‌ی ناراحتیام.


خالی از محتوا، سرشار از ترس.

+ ۱۴۰۰/۷/۸ | ۰۰:۵۰ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌

بیاین یکم براتون حرف بزنم :))

از امروزی که یادآور خاطره های قشنگی بود.. امروزی که تولد علیرضا طلیسچی، خواننده‌ی محبوب سابق من بود.

از این روزایی که جدی‌تر دارم درس‌هام رو دنبال میکنم، محکم‌تر و ایراد هام رو دارم میبینم و تا جای ممکن هرکار از دستم بربیاد برای رفعشون انجام میدم.

از پاییزی که اومده و غم و غصه هایی که تبدیل شدن به حیوون باوفا و رفتن توی وجود من و اعصاب خرابم رو خراب‌تر کردن.

از پاییزی که قراره قشنگ‌تر از هرسال بگذره.

از سالگردی که چیزی بهش نمونده.

از تولدایی که ۴ و ۸ روز مونده بهشون.

از نسترنی که احیا شده و حالش بهتره.

از زندگی‌ای که شخمی بودنش رو هر روز بیشتر میکنه تو چشممون.

از قشنگیای چشماش.

از بوی ماه مهر.

از واکسنی که هنوز نزدم.

از بودن بابام.

از بغل مامانم.

از رو مخیای سامان.

از شیطنتای بارانا.

از قشنگی چشمای مامان بزرگم.

از مهربونی کلام بابا بزرگم.

از بزرگی قلب اون یکی مامان بزرگم.

از محکم بودن اون یکی بابا بزرگم.

از خاله‌ای که هیچی ازش نمونده.

از عمویی که بدم میاد اسمش رو به زبون بیارم.

از دایی‌ای که داره له میکنه خودشو.

از عمه‌ای که تو ۳۵ سالگی دارم میبینم پیر شدنش رو.

از اون بکی خاله و پسراش.

از سر ب سرم گذاشتنای شوهرخاله.

از منی که دیگه من نیست.

از منی که هرشب اشک تو چشمشه ولی نه از دلتنگی، از ترس از آینده.

خیلی حرف دارم که بزنم.

خیلی زیاد.

ولی خب همینقدرم که گفتم زیاده.

نمیدونم خوندین یا نه ولی فاقد محتواست و کاملا تیتر موضوعات این روزای زندگیمه.

دیدین الکی الکی ۴ سالش شد؟

+ ۱۴۰۰/۶/۲۵ | ۰۰:۰۰ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌

تولدت مبارک وبلاگِ قشنگم :))🎉😍

۳ سالگیِ "خاطرات یک عدد الکی شاد"

و 

۲ سالگیِ "نسخه‌ی بیانِ خاطرات یک عدد الکی شاد"

رو باهم 

جشن میگیریم :))🎉🎈

به امید روزای بهتر و پرشور و حال تر برای وبلاگ نویسی..(:

مرسی که این چند سال همراهم بودید رفقآ، بمونید برام الهی💙


+همین روزا تولد اولین وبلاگم، یعنی ویروس های دخترونه هم بود.‌.(۱۳۹۶/۰۶/۲۰)

از بچه‌هایی که با اون وب باهام آشنا شدن و موندن، نرگس، سحر، تسنیم، خورشید و فکر میکنم مریم، هنوز هستن :))

مرسیییی بابت حضورتون توی این سالا دخترا :)❤

دیگه باید با ضمیمه کردنِ 🧿 پست بذارم

+ ۱۴۰۰/۶/۱۵ | ۰۷:۴۴ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌

چیه این چشم زخمِ لعنتی؟

توقع نداشتم انقدر زود چشم بخوریم بابا ...

Bakh Gorom Galdi Bahar

+ ۱۴۰۰/۶/۱۲ | ۱۳:۰۳ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌

نه ترکم، نه زیاد ترکی میفهمم، ولییی برید آهنگ باخ گوروم گلدی باهار از جعفر احمدی رو دانلود کنید و همراه معنیش گوش کنید :)

خیلی قشنگه، خیـــلی! :)

یکم گنگ مینویسم از این به بعد...

+ ۱۴۰۰/۶/۱۱ | ۰۱:۱۹ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌

همزمان با خسته شدنم، از کار افتاد.

همزمان با کم شدنم، ضعیف شد.

همزمان با تموم شدنم، عمرش به پایان رسید..

میدونم که هیچ موقعِ دیگه‌ای زنده نمیشه، ولی کاش مراسم ترحیمش خوب برگزار بشه، حداقل به یاد من.

دوستش داشتم، دوستش داشته باش، حتی سنگ قبری که هیچوقت نمیتونم ببینمش رو.

#گلایه‌هایی‌بابوی‌نارنجی

#رادیو_نیمه‌شب

شما هم یا چی؟

+ ۱۴۰۰/۶/۴ | ۰۳:۵۲ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌

ولی من هنوز تو شوک اینم که شهریورم شروع شد...

چجوری گذشت این تابستون؟ هیچی نفهمیدم ازش، هیچی!

{♡}

+ ۱۴۰۰/۵/۱۹ | ۱۰:۰۲ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌

الان میفهمم قلبِ آروم یعنی چی..

الان که هیجانات و نگرانیای اضافی ندارم و تو آروم ترین حالتم ، لبخند عزیزامو میبینم ، همین قلبمو آروم میکنه..

و خب حس میکنم که نیازی ندارم به چیزی.. و این حس برام واقعا ارزشمنده.

همینجوری یهویی دلم خواست کتابامو سفت بغل کنم و دوستشون داشته باشم.. شاید واقعا خوندنشون برام راحت ترم شد :))

-میدونم چنل زدم واسه این حرفا.. ولی حقیقتا عادت کردم به این صفحه و فقط اینجا میتونم بنویسم.{♡}

 

آموزش استوری گذاشتن تو وبلاگ هم از اینجا ببینید.

(کلیک)

 

چخبر

+ ۱۴۰۰/۵/۱۸ | ۰۱:۳۶ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌
دلم واسه ی یه پست بازی و سرگرمی مثل مشاعره که بذارم و همتونم بیاین یذره شده:"
ولی هیچ ایده‌ای ندارم براش.
وقتم ندارم:""
ولی شما ایده بدید ، یکاریش میکنیم.
اینجا به دلایلی دیگه موزیک نمیذارم.. اسم میگم خودتون گوش کنین اگه خواستین :)

سارن-دارم میرم

یه چیز بگم و برم..

+ ۱۴۰۰/۵/۱۶ | ۲۰:۴۵ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌

یه چیز بگم و برم.

سعی کنین همیشه و همیشه ، از آدمای مودی تا جای ممکن دوری کنید.

و خودتون هم جزوشون نباشید!

آدمای مودی ، هیچوقت حال خودشون عالی نیست و بخاطر همین نوسانات حالشون ، حال شما رو هم بد میکنن.

از روحتون ، جسمتون ، مجموعا خودتون! خیلی زیاد مراقبت کنید؛

توی این دنیا فقط و فقط یه نسخه از شما وجود داره ، پس تلاشتون رو بکنید که بهترین رو برای بهترین آدم زندگیتون ، یعنی فی‌الواقع خودتون! ، بذارید.❤

عضو جدید بیانی😍

+ ۱۴۰۰/۵/۱۲ | ۱۶:۳۳ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌

خب خب بچه‌ها جون :)

طبق اون قانون که قرار شد همه رو از بلاگفا بکشیم بیان ، یه نفر دیگه هم به جمع خوشگلمون اضافه شد^-^

اگه دوست داشتین ، دنبالش کنین این دوست قدیمی من رو (:

اینم وبلاگ سحری‌مون(کلیک)

بعد از محیا و سپیده و نرگس ، سحر چهارمین نفره و خیلی خیلی خوشحالم که اضافه شدش به جمعمون^---^

هعییییی.

+ ۱۴۰۰/۵/۸ | ۱۲:۴۱ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌

ای بابا ای بابا:))

من تازه میخواستم یه چنل بزنم برای گاهی حرف و گاهی موزیکام:))

ولی ظاهرا قراره برگردیم به آغوش بیان دوباره:))

حاضرم تموم راه ارتباطیم همین بیان بمونه ، ولی روبیکا و ایتا و سروش و امثالهم رو نصب نکنم:))))

از من به شما نصیحت ، شمام نکنین:))

اینا هدفشون اینه که اون نرم افزارای کپی شده ‌ی بی کیفیت و مسخرشون پر طرفدار بشه ، نذارید به هدفشون برسن:))

البته که بیان هم از خودشونه ولی خب دو ساله اینجام نمیشه کاریش کرد:))

و اینکه آره ، نتونستم گاو خوبی باشم(پیروی پست قبل) :)))))

راستی ایها البلاگفاییون!

تا دار و ندارتون به چوخ نرفته ، یه جا سیو کنید و شمام بیاین اینور:))


++اگه خدا قبول کنه ، چنل رو زدم که چنل نزده از دنیای اینترنت خداحافظی نکنم=)))

اگه خواستین خصوصی بگین لینک بدم♥️

من باب اهمیت صدا!

+ ۱۴۰۰/۵/۳ | ۱۱:۲۵ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌

تا وقتی زنگ نزدم بهش ، اوکیم و دلتنگی خودشو نشون نمیده.

ولی به محض شنیدن صداش ، اشکم درمیاد از نبودنش و ندیدنش :)

و این قضیه فقط در مورد بابام صدق نمیکنه.

من همونقدر که با شنیدن صدای یه نفر اکلیلی و حتی وابسته میشم ، همونقدر هم قابلیت خودکشی هم پیدا میکنم و این فاجعه ست:)))))

امسال سعی کن گاو خوبی باشی :)

+ ۱۴۰۰/۵/۱ | ۰۹:۳۹ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌

جلسه اول که با معلم زبان داشتیم ، اومدن گفتن که سعی کنید امسال گاو خوبی باشید :)

میگفت شاید بگید چه دبیر بی ادب و بی‌شعوری ، ولی بعدا که بگذره میفهمید واقعا برای موفقیت باید گاو میبود.

اینکه وضع کشور چجوریه به تو ربط داره ، اما آیا کاری از دستت برمیاد؟ نه!

پس گاو باش و توجه نکن..

میگفتش که ، اینکه فلان دبیر فلان قدر تکلیف میده به تو ربطی نداره.

تو فقط گاو باش و انجام بده کارایی رو که گردنته.

میگفتش اینکه فلان کتاب درسی ، فلان مدرسه از مال تو بهتره ، به تو ربطی نداره.

تو فقط گاو باش و از هرچیزی که داری استفاده کن.

میگفتش که گاو بودن خیلی سخته.

اصلا کار راحتی نیست ، چون بی تفاوت بودن سخت تر از با تفاوت بودنه.

چون وقتی یه بغضی گلوت رو میگیره ، گریه کردن راحت تر از کنترل کردن خودته.

وقتی یچیزی خلاف میلته ، داد و بی‌داد راحت تر از تحملشه.

چون گاو بودن ، واقعا سخته :)



+حاجی واقعا گاو بودن سخته.

این ویرایش پست ، حاوی مقادیر زیادی فحش به فیزیک پایه و شیمی و حسابان و هندسه و مجموعا رشته ی ریاضی می‌باشد.

با تشکر از توجه شما.

دیدار با رفقآی مجازی۲

+ ۱۴۰۰/۴/۲۷ | ۱۸:۲۸ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌
عاقا عاقا :))))))
خیلی گل بودن :)))))
یکیشون کار پیش اومده بود براش و نیومد ولی اون دوتا که اومدن واقعا گل بودن :))))
و کلا مدلشون خیلی شبیهم بود ، مخصوصا که گفتم همسنیم خیلی خوب باهاشون تونستم ارتباط برقرار کنم=)
یه کافه رفتیم و حدودا یک ساعت ، یک ساعتو نیم اینا موندیم.
کلی حرف زدیم و کلی چیزا روشن شد واسمون ، مخصوصا برای من..
چون خب من نسبتا با اکیپشون تو تلگرام غریبه‌ام ، یه خرده آشنا تر شدیم=)
گاد باورم نمیشه ، یکی از آرزو هام که دیدن رفیقای مجازی بود ، برآورده شد =)
ایشالا قسمت بشه همتونو ببینم🥺

اولین دیدار با رفقآی مجازی =)

+ ۱۴۰۰/۴/۲۶ | ۰۹:۴۸ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌

ما هرشب ، با یه عده از دوستای مجازی و حقیقی و اینا ، تو یه گروهی مافیا بازی میکنیم خب؟

بعد دیشب خیلی ناگهانی طور حرف این شد که کجایی ایم و اینا =)

متوجه شدیم که با اکیپ دختراشون ، کلا یکی دوتا منطقه فاصلمونه=)))))))))

و قرار شدش که این هفته بریم بیرون=))))))

بایییییییی.

من دارم از خوشحالی و هیجان سکته میکنمممم =))))))))))

این میشه اولین دیدار ، اونم یهو با چندتا دوست مجازی =)))))))

وای خدایا شکرررت =)))))))

قشنگیشم اونجاست که همسنیم باهم =))))))))


+بازدید امروز تا این ساعت چقدر خفن بوده =)

دمتون گرررررم3>

++الان دیدم 4 نفرم به جمعمون اضافه شدن =)

خوش اومدین عزیزان

خبری بوده دیشب عاقا؟=))))))))

جبر

+ ۱۴۰۰/۴/۲۵ | ۱۳:۱۸ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌

بعضی وقتا مجبوری..

یعنی مجبورت میکنن که خلاف میلشون کار کنی یا ترکشون کنی

بعد ازت ناراحت میشن :)

بعد تو میمونی

یه عذاب وجدان گنده

یه عالمه خاطره

و برگشتی که دیگه نیست..

عصبی‌ام کلافه‌ام عصبی‌ام

+ ۱۴۰۰/۴/۲۰ | ۱۸:۰۶ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌

انقدر روزا گل بارونه ، ذهنم عادت کرده به "منفی فکر کردن"

و وقتی یه اتفاق کوچیک و ساده میوفته ، تو ذهنم انقد داستان میسازم که اولین نفر خودم دیوونه میشم.

با وجود اینکه میدونم افکارم غلطه ولی بازم نیاز دارم که یه نفر بهم این رو گوشزد کنه.

از مقدار چرت و پرت گفتنا و الکی خندیدنام حتی یک ذره هم کم نشده که بیشترم شده و تنها علتش همین حال بدم میتونه باشه.

واقعا لوسم.

انقدر لوسم که حتی به شوخی هم بهم غضب کنن اشکم درمیاد و دیگه بند نمیاد.

بابام هنوزم تنها کسیه که با همه وجود حمایت میکنه و هرچقدر گند میزنم ، فقط مراقبتاش بیشتر میشه.

عصبی‌ام که جواب خوبی‌هاش رو اینجوری میدم.

وسط همه ی اینا ، اونم(بابام نه) گذاشته رفته تو لاک تنهایی خودش و بدتر و بدتر کرده حالم رو نبودنش.

مدرسه هم که بخش عظیمی از اعصاب خردیامه.

امروز میرم مبینا رو ببینم.

اونم بدتر از من ، حالش خرابه و حرف نمیزنه.

ریدم تو این وضعیت. خب؟

حتی از اینکه این چسناله های خالی از ادب رو اینجا ثبت میکنم هم کلافه و عصبی‌ام ولی نیاز دارم که منتشر بشن، ترجیحا نخونید که حال خودتون خراب نشه.

.....

+ ۱۴۰۰/۴/۱۹ | ۱۸:۵۵ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌

دلتنگ بلاگفا ام و هیچ رغبتی به برگشت بهش ندارم..

چند بار کانال زدم و نهایتا یا پاک شد ، یا موند ته تلگرامم خاک بخوره..

یه روز ، یهویی!

سیکم رو میزنم از همه جا

مثل ماه اخیر..

بی حوصله تر از هر زمان..

بی عقل تر از هر وقت..

بیشترین چیزی که این روزا میشنوم ، اینه "فازت چیه؟"

بخدا که اگه خودمم بدونم چ مرگمه.. 

بیشتر از هرچیزی از پنهان کردن احساسم بیزارم و دائما مجبورم به اینکار..

چه موقعی ، دل چه کسی رو شکستم که وضعم اینه؟

هرکی هستی ، بیا با صحبت به نتیجه میرسیم بخدا..

نفرین نکن ، توان پس دادنشو ندارم..

چیزیم نیست ، نگران نشید.

صرفا بی حوصله ام ، خیلی بی حوصله!

:)

+ ۱۴۰۰/۴/۱۸ | ۲۲:۳۱ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌

امشب ، شب راحتی نخواهد بود..

و بغض توی گلوم ، گویای اینه.

گلبم🥺

+ ۱۴۰۰/۴/۱۵ | ۲۲:۲۰ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌

واقعا چرا تشویش اذهان عمومی میکنین؟

چرا اخه؟

تو این اسباب کشی و چیدن وسایل و اینا ، مامان بزرگا و خاله ها و عمه ، انقدر حرف زدن از جهاز من و شوهر کردن من ، سامان اومده رو پام خوابیده ، میگه آبجی اگه تو شوهر کنی بری من چیکار کنم؟:))))))

پسرخالم ازونور میگه سامان ، اگه خواستگار اومد براش ، غیرتی شو لهش کن=)

داداشم میگه من بمیرمم نمیذارم آبجیم بره با کسی ، مگر اینکه خودش بخواد و بگه بله :)))))))

میخواستم یه لقمه‌ی چربش کنم این داداش کوچولوی ۱۲ ساله‌م رو :)))))

اسباب کشی

+ ۱۴۰۰/۴/۱۳ | ۲۲:۲۷ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌

فکر میکردم این بیستو چند روز تعطیلی چجور بگذره و چیشد:|

باو ثگ تو اسباب کشی:||

پیرم دراومددددد

تا حالا تو عمرم اینجوری کار نکشیده بودم از خودم:|

خاطرات یک عدد الکی شاد!
about us

انقدر از بیان تعریف شنیدیم که ما نیز آمدیم!
-صاحب این وبلاگ اعصاب سالمی ندارد ، جهت درگیری هرچه کمتر حد خود را رعایت کنید.
آرشیو یک سال و اندی فعالیت در بلاگفا : nasiiiam.blogfa.com