شعر بخونیم؟
حیف بود اینجا رو سکوت بگیره.. ولی گرفت.
وبلاگ، هنوزم با وجود همهی ناامنیها و بیدر و پیکر بودنش، امنتر از هرجاییه برای نوشتههام :)
خیلی وقته مشاعره نکردیم.. بجاش من تو چنل انقدر هر شب شعر گذاشتم که... :))
حافظ خیلی خوبه.. این روزا انقدر آرومم میکنه که حد نداره :)
شعرای خفن سعدی و عراقی هم که انگار مستقیماً از دل من میان بیرون..
شاملوعا و بابا طاهرایی که هستی میخونه و فروغ و سهراب فاطیما رو هم که نگم :)
تازگیا با دوستای فاطیما، دوست شدم و هر شب اونا هم شعر میخونن و میذارن و آخ از قلب اکلیلیم :)))
اگه دوست داشتین یه بیت قشنگ اینجا برام یادگاری بذارین از خودتون :)
به رسم هر سال حلالیت میخوام ازتون...!
تو قرن و سال جدید دلم نمیخواد کسی ازم دلخوری داشته باشه، حتی کوچیک.
خودمم همینطور.
پس بلک لیستم و ریمو لیست چنلم رو خالی میکنم. :)
اگه کسی دلخوری داره ازم یا میشناسه کسیو که مشکلی داره باهام، بیاید بگید و حلش کنیم. :)))
از دشمنی داشتن بیزارم ولی میدونم که خواسته و ناخواسته، باعث دل شکستن شدم...
اینم لینک ناشناسم باشه اینجا، آمادهی شنیدن صحبتاتون هستم. :) (کلیک)(با فیلترشکن)
حلالم کنید بچهها... هیچوقت قصد ضربه زدن به کسی رو نداشتم و ندارم. :]
💃💃💃
امشب یکم بیشتر مراقب خودتون و عزیزانتون باشید، چهارشنبه سوریتون مبااارک❤️🔥
ترس از اعتماد
دلم واسه اینکه پنل بیان رو باز کنم و چشمام رو ببندم و فقط بذارم انگشتام روی صفحهی کیبورد برقصن، تنگ شده. :)
راستش رو بخواید، هیچجا به اندازهی پنل وبلاگ بهم آرامش و امنیت نمیده.
حالا چه بیان و چه بلاگفا. :)
اینجا مشخص نیست چه کسایی میخوننش اما من راحتتر میتونم از همهچی بنویسم توش و خب این خیلی عجیبه!
احتمال اینکه آدرسم رو بعد از مدتها! عوض کنم، زیاده.
در جریان باشید خلاصه. =)
+چون آخر ساله و نزدیک عید، موافقید چالش ۱۴ لبخند ۱۴۰۰ ای رو بنویسیم؟👀
بعد از مدتها؟
این روزا هوا انقدر خوبه و همه چیزِ دنیای بیرون قشنگه، که کاش لحظههام خیلی قشنگتر میگذشت.
بارونای نمنمی که غروبا میاد، بوی عید که همهجا رو گرفته و منی که پشت میزم نشستم و کم و بیش درس میخونم..
اگه این روزا آزادید و میتونید که برید بیرون و بگردید، مدیونید اگه نرید. :)
از ۲۱ ام اردوی مطالعاتی شروع میشه و شاید بتونم یکم جدیتر بگیرم همهچیز رو.
نمیدونم چی پیش میاد و این استرس ریز، کلا قفلم میکنه.
با یکی از بچهها قرار گذاشتم بعد از کنکور باهم بریم بهزیستی، به نینیهاشون سر بزنیم و حقیقتا از حالا ذوقش رو دارم، خیلی زیاد! :)
آرومم.
دلتنگ نیستم.
خسته نیستم.
فقط فکرم خیلی زیاد مشغوله به همهچی.
و همین دیگه. :)
شما چهخبر؟
نیازمندیها
نیازمند یک هفته خوابیدن بیوقفه و استراحت مطلق به جسم و فکر و همهچی.
عاما دارای اندازهی ۳ سال کارِ نکرده و بار روی دوش.
آره خلاصه. =))
+بیاید یکم قر بدیم.
عروس مهتاب- فرامرز آصف
Tinkerbell
بیتو مثِ همه، همه روزام
اگه دیدی غرقتم، نجاتم نده
بذار غرق شم اصن نمیترسم ازش...!
#مهرشاد
#هیرا
حال همهی ما خوب است!
سلام!
حال همهی ما خوب است..
ملالی نیست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خیالی دور،
که مردم به آن شادمانیِ بیسبب میگویند...
با این همه عمری اگر باقی بود؛
طوری از کنارِ زندگی میگذرم
که نه زانویِ آهویِ بیجفت بلرزد و
نه این دلِ ناماندگارِ بیدرمان!
تا یادم نرفته است بنویسم
حوالیِ خوابهای ما سالِ پربارانی بود
میدانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازهی باز نیامدن است
اما تو لااقل، حتی هر وهله، گاهی، هر از گاهی
ببین انعکاس تبسم رویا
شبیه شمایل شقایق نیست!
راستی خبرت بدهم
خواب دیدهام خانهای خریدهام
بیپرده، بیپنجره، بیدر، بیدیوار ... هی بخند!
بیپرده بگویمت
چیزی نمانده است، من چهل ساله خواهم شد
فردا را به فال نیک خواهم گرفت
دارد همین لحظه
یک فوج کبوتر سپید
از فرازِ کوچهی ما میگذرد
باد بوی نامهای کسان من میدهد
یادت میآید رفته بودی
خبر از آرامش آسمان بیاوری!؟
نه ریرا جان
نامهام باید کوتاه باشد
ساده باشد
بی حرفی از ابهام و آینه،
از نو برایت مینویسم
حال همهی ما خوب است
اما تو باور نکن...!
شب آرزوها!
امشب شب آرزوها بود.
یهجا خوندم هرکی میاد تو زندگیت، وظیفه داره یهچیزی رو تغییر بده و بعد بره.
شاید وظیفهی اون هم، یادآور شدنِ من، به من بود. :))
خلاصه که...
آرزوی امشبم خوشحالیم و خوشحالیشه، حتی اگه قراره این خوشحالی دور از من اتفاق بیوفته. :))
امیدوارم انقدر اتفاقای قشنگ مثل سگ پاچهمونو بگیرن که اصلا نتونیم ازشون فرار کنیم و در بریم. =)
امروز روز خوبی نبود برام، اما شب خاصی بود.
امیدوارم خاص و قشنگ و آروم بمونه.
اصغری حاضری پسرم؟
چقدر ساکت بودن اینجا رو روانم راه میره...
چطورین؟
خبری ازتون نیستااا...
معلوم نیست دارین چیکارا میکنین شیطونکا🤨😂
یه حاضری بزنید ببینم اصن کسی هنوز میخونه منو؟ :))
استرس از تک تک کلمه هایی که از دیروز تا حالا ثبت شدن، میباره.
امیدوارم روال امروز خوب پیش بره، واسهی همهمون..!
آخه زن، آدم قحطه؟
بچهها یهو دلم تنگ شد واسه اون سال که یه خانومه گیر داده بود فیکم و یه مرد ۵۰ سالهام که باعث طلاقش شدم. :))
فک کنم دیگه بعد از چنل زدن، هرکی شک داشت هم شکش برطرف شد.😂
خلاصه که اگه کسی هم شک داره هنوز بیاد پیوی، یجور حلش میکنیم. :))))
گاد چقدررر اون زمان با اون کامنتای چرت و پرتش، چشم و گوش منو باز کرد. =)))
گاو کمه واسه این آدم.
جالبه بدونید هنوزم با من درگیره و هنوزم یه سریا که وبش رو تازه دیدن، میان بهم اطلاع میدن. =))))))))
فقط خداروشکر گویا کشیده بیرون، دیگه نمیاد کامنت فحش بده. :))
چالش نامه به شما (:
بشدت این چالش رو دوست داشتم.. و هرکی اسمشو نوشتم هم بهش دعوته!
قالبم نمیذاره که به اندازهی مناسبی نمایش تصویر بذارم و اینام یکم تعدادشون زیاد شد، پس:
روز ۱۳ دی، یه روز مبارکه واسهم، این نوشتهها هم تو این روز ثبت شدن :]
۱۴۰۰.۱۰.۱۳
ساعت ۱۵:۰۱
دعا لازمم :)
استرس..
حال بد..
گریه..
نگرانی..
و اندکی کور سوی امید
خلاصهی زندگی این روزامه :)
میشه دعا کنید برام؟
نیاز دارم به دعاهای قشنگتون (: ♡
:)💝
آری شود، ولیک به خون جگر شود...!
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مُهر به عالم سمر شود
از هر کرانه تیر دعا کردهام رها
باشد کزان هزار یکی کارگر شود
گویند که سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود، ولیک به خون جگر شود (:
#حضرت_حافظ
+این چند بیت از یکی از شعرای حافظ رو سهشنبه استاد هندسه، گسستهمون سر کلاس خوند و انقدر زیبا بود که تو جزوه نوشتیمش، و خب جالبه که شب یلدا هم فالم همین شد. :)
ایشالا که خیره...
پنجمین نفر، خوش اومدی^-^
خب خب بالاخره پنجمین نفری که با معرفی من اومد بیان هم، اومدش :)
اگه دوست داشتید عسل جان رو فالو کنیدش، از دوستای بلاگفاییمونه^---^❤
شب اول زمستونوووو
شاید یلدا یه روز باشه مثل همهی روزا؛
یه شب باشه مثل همهی شبا؛
شاید تنها فرقی که داره، تو اون یک دقیقهای که بیشتره جمع میشه؛
اما من معتقدم که هر چیز کوچیکی رو باید جشن گرفت.
اگه یلداست، باید جشن گرفت.
اگه عیده، باید جشن گرفت.
اگه یه اتفاق خوب میوفته، باید از خوشحالی پرده درید براش.
شکرانهی اتفاقای قشنگ، ذوق کردن واسهشونه، تفاوت قائل شدن برای قبل و بعدشونه.
شکرانهش رو بجا بیارین.
زندگیتون پر از اتفاقای قشنگ و ذوقای خفن.
یـلــ❤ــداتــون مـبـااااررررککککک🥰🍉✨
امن :)
ولی امن بودن خیلی جذابه.
مثلا امن ترین آدمِ یکی باشی...!
بعد میدونی چی جذابتره؟ :)
اینکه میدونی انقدر خوب بودی و خوب عمل کردی که شدی "مورد اعتماد ترین"
امیدوارم همتون یدونه از این آدمای "امن" پیدا کنید و تا همیشه، نگهش دارید پیش خودتون.
و مطمئن باشید هر اتفاقی هم بیوفته، قرار نیست که اون آدم از پیشتون بره یا خیانتی بکنه در امانتتون.
عجله
همیشه عجولم و میخوام آینده رو ببینم..
و با این عجلهی بی موقع، حالو خراب میکنم..
هعععیی خدا.
من برآیندی از حال و احوال و رفتار توعم!
تو فرمول F=ma ، برآیند نیروها با جرم و شتاب رابطهی مستقیم داره.
یعنی اگه غصه های جرم تلنبار بشن رو هم، نیرو هم غمباد میگیره و بغض تو گلوش گنده میشه.
اگه شتاب بیحال بشه و دیگه تغییری نکنه، نیرو هم حسش از بین میره و دیگه کاری نمیکنه.
ولی برعکسم میتونن باشن.
مثلا اگه نیرو بیاد شادی کنه، برقصه، قطعا جرم یا شتاب، اونی که تو اون موقعیت خاص خوش اخلاق تره و اخماش بازه و ثابت نیست، همراهش تغییرای مثبت میکنه و اونم شاد میشه.
میدونی چی میخوام بگم؟
میخوام بگم اینا دوتا متغیرن توی یه فرمول سادهی فیزیک، در مورد نیرو و حرکت، اما بی نهایت شبیه من و توعن.
آره میدونم؛
من یه آدمم، تو هم یه آدمی، حال من رابطهی مستقیم داره با حال تو، رفتار تو، اخلاق تو.
در واقع من اون F ام، برآیندی از حال و احوال و رفتار تو.
که وقتی تو میای جلوم، همه چیزم دیگه به تو بستگی داره.
1400.09.11
1:54 a.m.
اولین جلسه.
امروز اولین جلسهی ۴ نفره با مدیر مدرسه، پشتیبان کلاس، مامانم و من بود.
اول هدفم رو پرسید مدیر، بعد گفت برنامهی یه روزتو بگو، گفت با توجه به اینکه وسط سال اضافه شدم و خیلی چیزا رو عقبم، خوب خودمو رسوندم تا همینجا هم و اصلا فکر نمیکرده که بتونم ولی با این حال بازم نیازه که سرعتم بیشتر بشه و محکمتر بخونم.
پشتیبان هم از ارسال تکالیف و پیشرفت تراز و اینام راضی بود.
از پشت سر هم بودن برنامهی میانترم گله کردم، نتیجهی حرفشون همینه که هست، بود.
مامانم هم گفته بود که دارم درس میخونم و واقعا سرم به سنگ خورده.
بهشون گفتم که تو آزمون گزینه۲ ای که این هفته دادیم، از مبحث دینامیک فقط یکجلسه، اونم همون روز ثبت نام :)
رفتم سر کلاس و از همون مبحث فقط، یعنی آسانسور، جواب دادم که یکیش درست بود و اون یکی غلط.
مدیر حسابی کیف کرد از اینکه تونستم از اون یه ساعت نشستن سر کلاس، بدون هماهنگی قبلی و جزوه و ... استفاده کنم :)
و خلاصه که :))
خوب گذشت!
دقیقه های آخر جلسه، مدیر گفتش که امیدم بهت بیشتر از این حرفاعه و اگه واقعا از چیزی که تو وجودت داری استفاده کنی، لیاقتت خیلی بیشتر از کامپیوتر دانشگاه تهرانه. =)
و خب همین دیگه :)))
ایشالا که آخرش قشنگه..!
+مامانم میگفت با پشتیبانتون که صحبت کردم گفته نسترن خیلی درونگراعه، مغرورم هست و مسئولیت پذیره، دختر آرومیه در کل.
خیلیم زود تونسته با بچهها ارتباط بگیره و اخت بشه، بچههای اینجا چون تعدادشون کمه و اکثرا از هفتم باهمن، دیر با افراد جدید میسازن و کلا کسی رو راه نمیدن بین خودشون، ولی نسترن خوب تونسته بعد از یکماه، یکماه و نیم اینقدر اوکی شه باهاشون :))
حیف جلو خودم نگفت اینا رو وگرنه میگفتم خبر نداری، تو کل ایران دوست و رفیق دارم من، اینا که دیگه بچههاییان که هر روز میبینمشون :)))
بعد مامانم برای اون آرومیه، میخواسته بگه جیغ جیغاشو نشنیدی که میگی آروم :))
عجیب بود برام که گفته مغرورم، ولی خب میشه گفت درست گفته.
به حد زیادی غرور دارم که سعی میکنم نادیده بگیرمش خیلی جاها.. واسه همینم کمتر کسی متوجهش میشه.
از مامانم که پرسیدم رو چه حسابی گفته اینو، گفتش که بخاطر این بوده که مثلا تکلیفتو یه وقت ندادی یا دیر دادی، یا مثلا چیزای اینجوری که بابتش بهت گیر میداده، متوجه شده که بعدش جوری رفتار کردی که گیر و اخطار نگیری ازش و کلا جواب پس دادن برات سخته.
مسئولیت پذیری هم بخاطر کارای لپ تاپ گفته :)))
کل کارای لپ تاپ راه انداختن و کلاسای مجازیای که تو مدرسه برگزار میشه و اینا، با منه.
و خب باید وقتی لپ تاپ یا میکروفون اینا میگیرم ازشون، ببرم تحویل بدم، یا همش حواسم به بچههایی که تو خونهان هست که یه وقت قطع نشه ارتباطشون و... :)
بماند به یادگار :)))
دلم میخواد...
دلم میخواد همهی آدمای قدیم زندگیمو یجا جمع کنم..
ازشون معذرت بخوام بابت هرکاری که کردم که ناراحتشون کرده.
و تشکر کنم بابت تایمی که بودن تو زندگیم و درسایی که بهم دادن.
بعد سرشونو ببوسم.
برم سمت آدمای جدید زندگیم.
ازشون تشکر کنم بابت بودنشون و کارایی که کردن برام.
ازشون معذرت بخوام بابت کدورتا.
بعد قلب مهربونشونو بغل کنم.
بعدش واسهی همیشه از هر دو گروه خداحافظی کنم و تو چند ثانیه محو شم و گمشم تو ماشین زمان. :).
یهجوری که دیگه نفهمم کی بوده، کی هست، کی نیست، دلم واسهی کی تنگه، دل کی واسم تنگه، کی همهجا بوده، کی هیچجا نبوده.
یهجوری که دیگه برنگردم به هیچکدوم.
حتی عزیزترینا.
نزدیکترینا.
خودیترینا.
شاید دلخوشی
امروز یه نفر دیگه (از همکلاسیای جدیدمه، حنانه) بهم گفت که رشتهی آیتی بهت میاد و میتونی بخونی، بعد که گفتم واسهی کامپیوتر اومدم ریاضی اصلا، گفت همون پس =))
و من ذوق زده ترینم :))))
زیادی بچگانه ذوق میکنم واسهی کوچیکترین چیزا ولی این خصلتمو دوس دارم :))