نمیدونم چی مناسبه..

+ ۱۴۰۱/۴/۲۵ | ۲۲:۳۱ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌

دلم خیلی گریه میخواد ولی خب قرار نیست بازم بشکنم.

دارم تا کمر میرم تو گُه و حواسم نیست. ادامه میدم.

به کسی توضیحی نمیدم.

مهربونم اما حرف نمیزنم.

مبهم‌تر می‌نویسم.

آدما رو زیرنظر میگیرم.

خوش میگذرونم.

بزرگ شدم.

دایره‌ی امنم کوچیک‌تر از همیشه شده.

یه غریبه ۳ نصف شب می‌گفت "ملت انقدری واسه دوست‌دخترشون وقت نمیذارن که من واسه تویی که نمی‌شناسمت نگرانم"

شبا خواب ندارم.

ورزش می‌کنم.

غذام کم شده.

با داداشم رفیق‌تر شدم.

بیشتر از قبل حرص میخورم برای مامان و بابام و نگرانم.

دور شدم از همه.

از خدا.. :)

شدم اونی که نبودم. نمیخواستم باشم.

اعتماد برام معنی نداره.

دیگه مزاحم کسایی که نمیخوان ببیننم نمیشم. حتی اگه بمیرم.

عذاب وجدان داره خفه‌ام می‌کنه.

کتاب خوندنو شروع کردم.

قسمت آخر هری پاتر رو دیدم.

از استرس برای نتایج فرار میکنم.

گریه نمی‌کنم مگر وقتی که تنهام.

کسی نباید شکستنم رو ببینه. :)

نمینویسم.

حروم‌خوری نمی‌کنم.

میخواد نزدیکم بشه اما نمیتونم.

من با این حال و احوالات آشنا نیستم. :)

اما دچارشونم..

از ۳۶۶ روز پیش...

۳۶۶ روز پیشی که غمی اومد تو دلم که دیگه هیچوقت نرفت.

و هیچکس نفهمید که از اون روز بود شروع این غم.

تاریخا رو حفظم.

کاش بتونم آلزایمر بگیرم.

اینجوری شاید همه‌چیز یه جور دیگه‌ای شد.

راستی بیشتر از همیشه با رایحه‌ی رمان هبوط همزاد پنداری می‌کنم :))

غم.

+ ۱۴۰۱/۴/۲۳ | ۰۴:۱۳ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌

اما این غم، پدر منو درمیاره.

نباید یادت بره

+ ۱۴۰۱/۴/۲۰ | ۰۲:۵۶ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌

نباید یادت بره که شب واسه‌ی خوابیدنه و روز برای انجام هر غلطی که شب می‌کنی و نمیخوابی.

حواست باشه‌ها!

+ ۱۴۰۱/۴/۱۹ | ۰۰:۳۵ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌

عجله خوب نیست نسترنم.

تو هر چیزی باید یاد بگیری صبوریت رو حفظ کنی، باشه؟

این روزا، همه بهت یه جور دیگه‌ای احتیاج دارن.

قوی بمون.

ببین بازی دنیا رو؟

همین بسه واسه‌ی اینکه بفهمی سوپرایزای خفنی تو راهتن که قراره بازم هیچی از بال و پرت نمونه با فهمیدنشون. :)

صبر کن و ببین خدا چیکار می‌کنه.. تو فقط بجای مخالفت و مبارزه‌ باهاش، حرفش رو بپذیر و تو راه خودت، تو مسیر خودت، درست قدم بردار.

دونه دونه، آسه آسه...

عجله تو هیچی خوب نیست، باشه؟

یادت میمونه دیگه؟ خیالم راحت؟ :)

جدی چرا؟

+ ۱۴۰۱/۴/۱۷ | ۰۱:۳۱ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌
چرا هیچی اون‌جور که فکر می‌کنیم نمیشه؟

خواهر بودن

+ ۱۴۰۱/۴/۱۶ | ۱۹:۰۳ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌

خواهر بودن ولی خیلی قشنگه. :)))

آسون نیستا. هیچوقت آسون نیست.

به قول هستی، اتفاقا یکی از بدترین اتفاقایی که میتونه واسه یکی بیوفته، اینه که خواهر بشه؛ اونم خواهر بزرگتر.

ولی بازم قشنگه. :)))

پراکنده‌طور.

+ ۱۴۰۱/۴/۱۶ | ۰۲:۲۰ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌
دلم میخواد بهش بگم که میخوام ببینمش، اما نمیخوام مزاحمش باشم.
هی میرم که بهش پیام بدما، باز میگم نه.
ذوق دارم برای دیدنش اما خب گویا قرار نیست جور بشه. :")
و واقعا از این بابت غصه دارم. :))))
تحمل دوری، یکی از سخت‌ترین کارای دنیاست.

+تنها چیزی که هنوزم وصلم می‌کنه و نگهم داشته تو مجازی، رفیقاییه که امید دارم به واقعی شدنشون و مطمئنم از واقعی بودنشون.
این روزا کمتر از همیشه آنلاین می‌شم و راستش اینجوری روزام راحت‌تر میگذره.
راحت‌تر و واقعی‌تر.

++جلسه‌ی اول کلاس زبان اینجوری گذشت که یه دختر ۲۱ ساله تیچرم شد و ۵ تا پسر همکلاسیم.
بجز یکیشون که احتمالا همسن و سال خودمه یا نهایت یکی دو سال کوچیکتر، فاصله سنیم با بقیه‌شون فک کنم زیادی زیاده و بچه‌ان.
جو مزخرفیه. عرفاً اونی که باید خجالت بکشه منم اما در کمال تعجب، حقیقت اینه که اونی که پررو تر و راحت‌تره منم.
البته که همسن و سال بودن تیچر با من و رفتار صمیمیش هم بی‌تاثیر نیست.

+++تولد دوتا از دوستام که ارتباط زیادی باهاشون ندارم، زیادی نزدیکه و واقعا دلم نمیخواد یادم بره.

++++حالش بده و کاری از دستم برنمیاد. امیدوارم فردا بتونم ببینمش.

+++++قوی میمونم. قول.

تریاک میقولی؟

+ ۱۴۰۱/۴/۱۵ | ۰۵:۰۷ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌

این خواب نبردنم شده معضل قشنگ.

حالا این وسط یکی‌ام نفرم آنلاین باشه و صحبتتون تموم نشه هم که دیگه چه بهتر💘💘

۵ صبح چه وقت تریاک فروش گوش کردنه آخه زن؟ =)))...))))))))))

ماه‌تاب =)

+ ۱۴۰۱/۴/۱۴ | ۲۱:۰۶ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌

مهتاب همیشه، تو موقعیتای خیلی حساس و داغون، با دوتا جمله همه‌ی انرژی منفیا رو از بین می‌بره. :))))

یه بیخیالیِ خاصی تو وجودشه، که باعث میشه راجع به هر چیزی، بدون دخالت احساسش نظر بده و کاملا منطقی.

و من واسه‌ی آدمایی که توی مشکلات مخصوصا منطقی‌ان، به شدت ارزش قائلم. :)))

خیلی جاها خودم داشتم تندروی می‌کردم و استپم کرده.

و راستش خوشحالم که این آدم رو از راهنمایی و دبیرستان، یادگاری دارمش. :)))

بحث کردنامون جالبه.

من و مهتاب، نقاط اشتراکمون سر جمع به ۱۵ تا هم نمیرسه اما رابطمون یکی از اوکی‌ترینا بین روابط جفتمونه.

اختلاف نظرمون زیاده اما منطقی در موردشون حرف میزنیم و هیچوقت سعی نداریم بگیم یکی داره اشتباه میکنه!

میاید؟

+ ۱۴۰۱/۴/۱۳ | ۲۲:۲۵ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌

بیاید یچیزی بگید :))

هنوز آزادی کامل نه. کنکور زبانم مونده. =)

+ ۱۴۰۱/۴/۹ | ۱۵:۱۸ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌

و تموم. =)

آزمون آسونی نبود.

و راجع به اینکه چطور دادم و اینا واقعا نظری ندارم.

نه میتونم بگم خوب بود، نه میتونم بگم بد بود.

فقط باید بمونم ببینم نتیجه چی میشه.

ولی حالم خوبه. :)


+از وقتی پامو گذاشتم خونه و گوشی به دستم رسیده، فقط دارم پیام جواب میدم و تلفن. =)

صبحم قبل آزمون بابابزرگم زنگ زد و راستش تماسش خیلی خوشحالم کرد. :)

انقدر دیروز و امروز پیامای قشنگ گرفتم که واقعا خوشحالم بابت داشتن این دوستای قشنگم. :))❤

کلی انرژی رسید. =)

مرسی که غرغرای کنکوریم رو تحمل کردین. :)

و همین.

امیدوارم بچه های تجربی و زبان هم بترکونن و بهترینِ خودشون باشن. :)❤🐣


+من هنوزم امیدوارم که اونی که میخوام، بشه. :)))))

اینم آخری.

+ ۱۴۰۱/۴/۸ | ۲۲:۲۲ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌

خدا جون؟ امیدمی.

ناامیدم نکن. :)

نذار شرمنده بشم جلوی همه‌ی کسایی که کل این مدت بهم لطف داشتن و این دو روز هم ترکوندن.

مرسی بابت اینکه تونستم به این نقطه‌ی پایان برسم.

قول و قرارمون یادم نمیره. بعد کنکور به جا میارم قشنگ‌ترین نذر عمرم رو که می‌خواستم با یکی دیگه انجامش بدم و خب.. صلاح ندونستی بمونه و این اتفاق بیوفته.

خودم تنها، انجامش میدم ولی. :)

دوستت دارم. مرسی بابت همه‌ی آدمای قشنگی که حقیقی و مجازی بهم هدیه دادی.

شبت بخیر. :)🐣❤


+ساعتو. :)

یه مرور از ۶ سال گذشته ..

+ ۱۴۰۱/۴/۸ | ۱۰:۲۱ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌

خییییلی حرف زدم و یاد قدیما کردم.

از همون وقتی که درس نخوندنام شروع شد گفتم تا توصیف سال کنکورم.

فکر نکنم حوصله‌ی خوندن داشته باشید. نوشتمش واسه‌ی خودم بیشتر. :)

اما اگه خواستید، بفرمایید ادامه‌ی مطلب.

continue

هنریا!

+ ۱۴۰۱/۴/۸ | ۰۵:۵۹ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌

نمیدونم کسی هست هنر بده امروز از این جمع یا نه.

اما اگه هست، امیدوارم خوب بدید و با حال خوب برگردید‌.❤️

دارم جلوی خودمو میگیرم چیزی نگما ولی نمیتونم

+ ۱۴۰۱/۴/۷ | ۱۳:۳۶ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌

بیاید بگید شوخیه که کمتر از ۴۲ ساعت تا شنیدن "داوطلبان گرامی، با ذکر صلوات شروع کنید" مونده. :)))))

دلم میخواد تا اومدن نتایج، حتی یک لحظه هم انقدر بیکار نباشم که بشینم بهش فکر کنم...

دو شبه از شدت استرس تپش قلبم وحشتناک شده.

دیشب لایو آریان آرامش خوبی داد بهم و الان هم حرفای آخر کلاس فکری..

از کل ۱۲ سالی که گذروندم، فقط ۵ تا دونه رفیق برام مونده که باهام میان مرحله‌ی بعد. :)

و یه عالمه دوست..!

چقدر خوشحالم که اینجوری داره تموم میشه این برهه از زندگیم. :))

و امیدوارم هیچوقت دیگه، به این دوران برنگردیم، هیچ‌کدوممون!


+تلاشم رفته رفته بیشتر و بیشتر شد.

به قدری که ماه آخر، شاید بیشتر از دو برابر همه‌ی ماه‌های قبل خوندم...

شاید کافی نبود، اما من به نتیجه امیدوارم. :)

ایشالا که همه‌مون خوب بگذرونیمش. :)


++حوزه‌ام افتاده دانشکده‌ی عمران و محیط زیست امیرکبیر(:

دانشگاهی که یه روزی آرزوم شد..!

کاشکی نتیجه هم همینقدر قشنگ باشه.


+++دعام می‌کنید دیگه؟(:

+ ۱۴۰۱/۴/۷ | ۰۲:۰۱ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌
ولی من امیدوارم...!

فقط ۷۴ ساعت.

+ ۱۴۰۱/۴/۶ | ۲۱:۵۷ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌

یعنی این ۳ روز کوفتی اندازه‌ی کل این مدت داره طول می‌کشه.

تموم شو دیگه لامصببب.

وای تازه کنکور زبانم هست.

من دیگه واقعا nmt.

آخرین کلاس حسابان عمرم؟

+ ۱۴۰۱/۴/۲ | ۰۲:۲۱ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌

فقط سه جلسه همایش و اون سه جلسه‌ی امتحان نهایی رو شاگردش بودم، اما امشب که جلسه آخرش بود و کلی نصیحتای مشاوره‌ای و قشنگ کرد، دلم گرفت.

آریان حیدری واقعا عشقه و واقعا از جون مایه میذاره. :)

هرچی میگم اون پولی که دادم واسه همایش نوکنده، حرومش؛ میگم واسه آریان کم بود و از شیر مادر حلال‌ترش. :)

فاقد اهمیت

+ ۱۴۰۱/۴/۲ | ۰۲:۰۸ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌

چقدر همه‌چی بی‌اهمیته و چقدر تکرار این جمله بهم آرامش میده.

به قول یکتا و به نقل از مولانای جان..

+ ۱۴۰۱/۴/۱ | ۰۹:۳۳ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌

مدعی خواست که از بیخ کند ریشه ما

غافل از آنکه خدا هست در اندیشه ما

جوکر

+ ۱۴۰۱/۳/۲۹ | ۲۲:۵۷ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌

جوکر عزیز مرسی که خنده‌ی مامان و بابام رو اینجوری بردی هوا. :)

دمت گرمه. :)

خوبه که هستی رفیق

+ ۱۴۰۱/۳/۲۶ | ۲۳:۳۲ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌

حرفایی که پارسال این روزا میزدم بهش رو، امسال بهم میگه.

جفتمونم گوش شنوا نداریم که نداریم. :)

از بازی کردن تو این دور بیهوده، خسته‌ترینم.

از ثابت بودن و نبودن همه‌چی هم خسته‌ترینم.

کِی تموم میشه؟

هیچ‌وقت.

زمان مرگ شاید.

همینجوری یهویی :)

+ ۱۴۰۱/۳/۲۶ | ۰۰:۱۱ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌

خدا جون؟ شکرت بابت همه‌چی. :))))

خیلی قشنگیا! ❤🐣

هوم..

+ ۱۴۰۱/۳/۲۴ | ۰۳:۱۰ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌

امشبم شب جالبی بود در نوع خودش.

بمونه که یادم نره.

نفسای آخر

+ ۱۴۰۱/۳/۲۳ | ۰۰:۴۲ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌

دوباره همه‌چیو گذاشتم کنار.

و این دفعه کمتر از ۱۸ روز فرصت دارم. :)

کامنتای چنلو بستم. هرچی کانال و پیوی و ربات و خلاصه هرچی داشتم رو آرشیو کردم.

موزیک به جز چندتایی که یکم انرژی بهم بده برای درس رو، دورش خط کشیدم که فکرم رو درگیر نکنه...

دخترا رو از گروه سه تاییمون ریمو کردم که فکمون گرم نشه.

توییتر رو دوباره دی‌اکتیو کردم.(دو سه هفته بود که برگشته بودم)

از اینکه خانوادم نمیذارن بمونم پشت و جونشم ندارم که بمونم مطمئنم، از وضعیتم هم خبر دارم، هر بلایی بخواد سرم بیاد، بر اساس کارم تو این کمتر از ۱۸ روز میاد.

و من میخوام دلم واقعا به حال خودم بسوزه.

مثل هر دفعه که جوگیر شدم و یه چیز مزاحم رو حذف کردم و باعث شد الان، فقط یدونه گروه باشه که وقتمو بگیره، وابستگیم به چیزی مثل توییتر خیلی کم شده باشه، پست های کمتری بذارم تو چنل و ...

الان وقتشه که کلا عامل مزاحمم رو حذفش کنم.

دیره ولی هر وقت ماهی رو از آب بگیری، تازه‌ست. :)

۱۸ روز که زیاد نیست؟ کم کم نهاییا هم دارن تموم میشن و راحت میشم.

صبح تا شبم میشه همایش و تست و تست و تست.

بعد از روز ۱۱ تیر که کنکور زبانم رو هم بدم و کلا شرش کنده شه، قطعا میرم دونه دونه آدمایی که امسال باید میدیدمشون و نتونستم به دلیل کنکور، میبینم.

و کلی کار دارم که واقعا فقط به شوق اوناست که میتونم الان ادامه بدم.

خلاصه که به قول آقای قمیشیِ جان، طاقت بیار رفیق.🐣❤

یه خواهش دوستانه.

+ ۱۴۰۱/۳/۱۰ | ۱۱:۵۷ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌

وقتی کاری از دستتون برنمیاد واسه‌ی بهتر کردن چیزی، به اسم دلسوزی و این داستانا بدترشم نکنید.

همین.


+دیگه از قضاوت شدن و قضاوت کردن دارم بالا میارم.

شاید یه نکته‌ی مثبت از این روزا

+ ۱۴۰۱/۳/۸ | ۱۵:۳۹ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌

این روزا مشغله های درسی و حال روحی اکثرمون، باعث شده از تلگرام فاصله بگیریم و به اصلمون، یعنی وبلاگ نویسی کامبک بزنیم. =)))

حس می‌کنم داره میشه مثل سال ۹۸ :))

۹۸ ای که هنوز حالمون خوب بود.

از بابت این قضیه خوشحالم، خیلی خوشحال.

وبلاگایی دارن آپدیت میشن که خیلی وقته خاک روشون رو گرفته.

از طرفی، جو حاکم بر اینجا از نظر یه سری مسائل، داره متحدتر میشه و پستای یکم سیاسی‌تر رو هم بیشتر می‌تونیم ببینیم.

تغییرات هرچند غم‌دار، اما بی‌نهایت دلچسب و قشنگیه..

امیدوارم این فعالیتا، تو روزای خوشمون هم پابرجا بمونه.

+ ۱۴۰۱/۳/۵ | ۱۸:۳۴ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌

کاشکی از سر نپره شیرینیِ رویا....

یادآوری و توضیح نذر علم

+ ۱۴۰۱/۳/۱ | ۰۰:۴۲ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌

امشب، تایم شروع نذر ۴۰ روزه‌ی علمه برای بچه‌های ریاضی، برای تجربیام فردا.

از امشب شروع میشه تا شب قبل از کنکور ادامه داره و برنجایی که میمونه رو روز کنکور، صبح بصورت شیر برنج یا برنج دم کرده و اینا، درست می‌کنید و میخورید.

توضیحاتش رو قبلا پست کرده بودم وب برای سال نهم که آزمون نمونه داشتم و انجامش دادم، الان کپی کردم و ادامه مطلب میذارم، چون زیاده یکم.

خودم و عده‌ی زیادی از دوستام نتیجه گرفتیم ازش. :)

رد نشید بهتره خلاصه.

continue

فقط چون که دلم میخواست خونده بشه ولی دیده نه.(2)

+ ۱۴۰۱/۲/۲۸ | ۱۸:۱۹ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌

بابایی جات خالیه بینمون.. خیلی خالیه. :)

داره میشه دو سال که نیستی.. دو سال که نیومدم شونه‌هات رو ماساژ بدم و با ادبیات مخصوص خودت، قربون صدقه‌ام بری...

میدونم بابا، خیلی بی‌معرفتم، خیلی وقته نیومدم بهت سر بزنم.. 

اما میدونم حواست بهم هست..

یه وقتایی، یه اتفاقایی برام میوفته که رخ دادنشون بعیده..

میدونم اون حال خوبای یهویی رو از دعاهات دارم. :)

هنوزم اسمت که میاد بغضم میگیره.

انقدر دلم تنگ شده وقتایی که خونه تنهام، یهو بیای زنگ درو بزنی و بیای یه چایی مهمونم بشی. :))

میدونی بابا؟ هم بابام، هم بابا حاجی، جفتشون عاشقت بودن..

روز خاکسپاری‌ات، تنها کاری که می‌تونستم بکنم بغل کردن بابا حاجی‌ای بود که کمرش شکست و یتیم شد...

بعدا حرف درآوردن که خواستی خودتو لوس کنی و نشون بدی .. ولی نه.

خودتم میدونی :)

بابایی.. شاید نتونم تو سالگردت شرکت کنم، آخه ۵ روز مونده به کنکور سالگردته..

ولی تو حواست بهم باشه و خیلی دعام کن، باشه؟

میخوام خنده‌ات رو تو آسمونا ببینم..

خیلی وقته نیستی بابا ولی انقدر دوستت دارممم :)))

میدونی چی تو دلمه مگه نه؟ دعای تو کلید حلشونه..

محرومم نکنی از کلیدت‌ها :)

ماچ به کله‌ی کچلت و اون چهارتا دونه شوید سفید روش. :)))🤍

خاطرات یک عدد الکی شاد!
about us

انقدر از بیان تعریف شنیدیم که ما نیز آمدیم!
-صاحب این وبلاگ اعصاب سالمی ندارد ، جهت درگیری هرچه کمتر حد خود را رعایت کنید.
آرشیو یک سال و اندی فعالیت در بلاگفا : nasiiiam.blogfa.com