دیدی بابایی؟

انقدر بابامو دوس داشتی ، که روز تولدش پر کشیدی(:

۴ روز دیگه میشه یکسال که نداریمت..

یکماهه نیومدی به خوابما.. حواسم هست بهت(:

دلم تنگته..

دلشو ندارم واسه بابامم تولد بگیرم.. میدونم که دیگه به اونم نمیچسبه..

پارسال که رفتی ، کادوهاشو گرفته بودیم ، داشتیم خونه رو تزئین میکردیم حتی..

کادوهاشو تا یه هفته باز نکرد.. یادته بابا؟

جات خالیه.

از وقتی تو رفتی دیگه مثل قبل جمع نشدیم دور هم با عموها..

امسال عید نبودی.. در عوض توی عکسات با ننه ، همراهیمون کردی..

بابایی ، آروم بخواب.. گاهی به منم سر بزن..

یادته همیشه هرجا میرفتی ازم تعریف میکردی؟ 

یادته چقدر نتیجه ی بزرگت که منم رو دوست داشتی؟

بابا خیلی وقته کسی نگفته که ازم تعریف کردیا... نکنه دوسم نداری دیگه؟

باشه بابایی..

 دوسم نداشته باش.. برو.

تو هم مثل بقیه..

ولی من دوستت دارم..

تا همیشه دوستت دارم...