فقط چون که دلم میخواست خونده بشه ولی دیده نه.(2)

+ ۱۴۰۱/۲/۲۸ | ۱۸:۱۹ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌

بابایی جات خالیه بینمون.. خیلی خالیه. :)

داره میشه دو سال که نیستی.. دو سال که نیومدم شونه‌هات رو ماساژ بدم و با ادبیات مخصوص خودت، قربون صدقه‌ام بری...

میدونم بابا، خیلی بی‌معرفتم، خیلی وقته نیومدم بهت سر بزنم.. 

اما میدونم حواست بهم هست..

یه وقتایی، یه اتفاقایی برام میوفته که رخ دادنشون بعیده..

میدونم اون حال خوبای یهویی رو از دعاهات دارم. :)

هنوزم اسمت که میاد بغضم میگیره.

انقدر دلم تنگ شده وقتایی که خونه تنهام، یهو بیای زنگ درو بزنی و بیای یه چایی مهمونم بشی. :))

میدونی بابا؟ هم بابام، هم بابا حاجی، جفتشون عاشقت بودن..

روز خاکسپاری‌ات، تنها کاری که می‌تونستم بکنم بغل کردن بابا حاجی‌ای بود که کمرش شکست و یتیم شد...

بعدا حرف درآوردن که خواستی خودتو لوس کنی و نشون بدی .. ولی نه.

خودتم میدونی :)

بابایی.. شاید نتونم تو سالگردت شرکت کنم، آخه ۵ روز مونده به کنکور سالگردته..

ولی تو حواست بهم باشه و خیلی دعام کن، باشه؟

میخوام خنده‌ات رو تو آسمونا ببینم..

خیلی وقته نیستی بابا ولی انقدر دوستت دارممم :)))

میدونی چی تو دلمه مگه نه؟ دعای تو کلید حلشونه..

محرومم نکنی از کلیدت‌ها :)

ماچ به کله‌ی کچلت و اون چهارتا دونه شوید سفید روش. :)))🤍

آخرین جلسه‌ی کلاس هندسه و گسسته

+ ۱۴۰۱/۲/۲۶ | ۲۲:۲۶ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌

امروز که جلسه‌ی آخر کلاس هندسه‌گسسته بود، آقای نادر تهرانی یه شعر بلند بالا از فریدون مشیری خوند برامون و فیلمش رو گرفتیم.

آخرش که داشت می‌رفت و خداحافظی می‌کرد، گفت 

"همیشه اینو از من به یادگار داشته باشید گوشه‌ی ذهنتون، هیچوقت آدم خوبای زندگیتونو از دست ندید و گم‌شون نکنید تو شلوغیای روزمره‌تون، شاید دیگه هیچ‌وقت، مثل اونا رو پیدا نکنید. قدرشون رو بدونید و پشیمونشون نکنید از بودن."

راستش، چیزی که گفت رو با تموم وجود درک کردم و فهمیدم...

کلاس‌هاش، جزو فراموش نشدنی‌ترین کلاس‌هام بود.

شعر هایی که هر جلسه خوند و عجیب، با حال و روزم هماهنگ بود، بحثای سیاسی و مذهبی‌ای که می‌شد، حرفایی که می‌زد، تجربه‌هایی که می‌گفت، حتی بحث در مورد فیلمایی که دیده، نحوه‌ی تدریسش و...

همه و همه، حک شدن گوشه‌ی ذهنم و قطعا یادم میمونه‌اش.

یادم نمیره که اول سال، بهم گفت

"شبیه دانش آموز ۱۴ سال پیشمی که رتبه ۳۰۰ شده و مکانیک شریف خونده، زهرا."

بی‌نهایت دلم برای کلاس‌هاش تنگ خواهد شد، هر چند که خیلی زیاد از دستش حرص خوردم بابت همین تایم های پرتی. :))

ولی خوش گذشت.

اگه یکم دیگه موقع خداحافظیش میموند و حرف می‌زد، قطعا گریه‌ام می‌گرفت. :)

خداحافظی مزخرفه.


#دستاورد_کلاس_هندسه‌گسسته

به قول یزیدِ توییتریا... (شاهرخ استخری)

+ ۱۴۰۱/۲/۲۵ | ۱۹:۱۷ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌
‏هیچ دل‌خنک شدنی، ارزش شکستن یه دل دیگه رو نداره.

تماشا نکن، غم تماشا ندارد.

+ ۱۴۰۱/۲/۲۴ | ۱۸:۴۸ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌

هرچی بیشتر میگذره گند و گهش بیشتر درمیاد.

نه دیگه حوصله‌ی پیگیری دارم، نه توان ادامه دادن.

فقط میخوام همه‌چی تموم شه.

همین!

سرم پره از فکر فکر فکر.

دیدی میای ثواب کنی بدتر کباب میشی؟

کاش همه‌چی تموم شه.

کنکور. دوری. نفرت. کینه. حس بد. جنگ. بدبختی. فقر.

زندگی در ایران. زندگی در ایران. زندگی در ایران.

من واقعا خسته‌ام.

مکالمه.

+ ۱۴۰۱/۲/۲۳ | ۱۷:۰۳ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌

میگه "تو رو من هنوز بعد ۶ سال کشف نکردم."

میگم "از این به بعدم نمیتونی، تو فقط قسمتی از من رو می‌بینی که میخوام."

میگه "عجیبی. وقتی حرف میزنی، جوری مطمئنی که تعجب و شک می‌کنم دلیل نگرانیام الکی باشن."

میگم "چون چیزایی رو می‌بینم که تو نمی‌بینی، شناختی رو دارم که تو نداری."

میگه "همیشه توهم عاشقانه میزنی، دلت خوشه‌ها، زندگی حقیقی چیز دیگه‌ایه."

میگم "تو بگو توهم، اما به من ثابت شده که هم میتونم خوب آدما رو بشناسم، هم نقطه ضعفاشونو و هم خوب بلدم که ازشون استفاده کنم."

میگه "پس چرا خودت هنوز حالت بده؟"

میگم "چون دلم نمیخواد از نقطه ضعف‌ها برای برنده شدن استفاده کنم. میخوام سوار موج سرنوشت باشم ببینم به کجا میرسونتم."

میگه "پس چرا انقدر نگرانی؟ اینکه خواسته‌ی خودته!"

میگم "زوری نمیخوام باشه که میدمش دست سرنوشت، اگه زوری باشه، مطمئنم از نتیجه‌اش اما کم میمونه. روزای خوبم کم میشه‌. نگرانیم به خاطر اینه که سرنوشت، نظرش با من فرق کنه و خواسته‌ام رو چپکی بیاره تو زندگیم."

میگه "خدا به دادمون برسه."

میگم "می‌رسه، فقط صبر میخواد، خیلی صبر!"

چون میگذرد غمی نیست!

+ ۱۴۰۱/۲/۲۳ | ۰۲:۴۷ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌

فقط همیشه سعی کردم انقدری محکم باشم که همه‌ی کسایی که بهم نزدیکن یا دورن، دوستن یا دشمن، بتونن بهم تکیه بدن و همیشه خواستم که اون آدم امنه باشم.

شاید همیشه موفق نبودم، اما از عملکردم راضی‌ام.

اگه وقتی، جایی شکستم، با کمک هم که شده پا شدم.

آسون نبود ولی گذشت.

این وسط، قضاوتا و دری‌وری شنیدنا هم همیشه هست و اصلا نمک زندگیه.

تو را عاشق شود پیدا، ولی مجنون نخواهد شد(:

+ ۱۴۰۱/۲/۲۱ | ۲۳:۵۵ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌

مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد

قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد


رقیب آزارها فرمود و جای آشتی نگذاشت

مگر آه سحرخیزان سوی گردون نخواهد شد


مرا روز ازل کاری بجز رندی نفرمودند

هر آن قسمت که آن جا رفت از آن افزون نخواهد شد


خدا را محتسب ما را به فریاد دف و نی بخش

که ساز شرع از این افسانه بی‌قانون نخواهد شد


شبی مجنون به لیلی گفت که ای محبوب بی همتا!

تو را عاشق شود پیدا، ولی مجنون نخواهد شد!


شراب لعل و جای امن و یار مهربان ساقی

دلا کی به شود کارت؟ اگر اکنون نخواهد شد!


مشوی ای دیده نقش غم ز لوح سینه حافظ

که زخم تیغ دلدار است و رنگ خون نخواهد شد


#شعر

#حافظ

صد رحمت به خرس

+ ۱۴۰۱/۲/۱۹ | ۰۶:۳۳ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌
نزدیک ۱۱ ساعت خواب بودم و اصلا نمیفهمم چرا بیدارم نکردن =))))
خیلی عقب افتادم ولی کمبود خوابم جبران شد. =))))
خلاصه که آره، امروز دهنم سرویسه، چون کارای دیروز و امروزو باید باهم انجام بدم =))))
فعلا پاشم برم مدرسه تا بعد.😂

صورتی واقعا زیباست =)

+ ۱۴۰۱/۲/۱۶ | ۰۰:۲۶ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌

جون به جونم کنن، بازم انتخابم برای هر تمی صورتیه، حالا چه تم تلگرام، چه قالب وبلاگ و حتی تم اتاق :)))

بلاگفا هم که بودم، انتخابم همیشه صورتی بود و اگرم نداشت، چون با صاحب بلک تم دوست بودم، بهش میگفتم اضافه می کرد بنده ی خدا :)))

خلاصه که خیلی ممنون و مچکر از طراحِ قالب قبلی و سلام به دوستانِ طراح و مترجمِ قالب جدید!

یه فنجون موزیک :)

+ ۱۴۰۱/۲/۲ | ۱۶:۵۴ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌

آغوش-شاهین نجفی






تاریخ فردا هم قشنگه ۰۱.۰۲.۰۳

+ ۱۴۰۱/۲/۲ | ۱۶:۰۶ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌

۵۰ روز دیگه میشه ۱۰۰۰ روز که دارم اینجا می‌نویسم :))

چقدر عمر آدمیزاد زود میگذره...

خاطرات یک عدد الکی شاد!
about us

انقدر از بیان تعریف شنیدیم که ما نیز آمدیم!
-صاحب این وبلاگ اعصاب سالمی ندارد ، جهت درگیری هرچه کمتر حد خود را رعایت کنید.
آرشیو یک سال و اندی فعالیت در بلاگفا : nasiiiam.blogfa.com