+ ۱۴۰۱/۷/۳۰ | ۰۹:۱۱ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌

نمی‌دونم چی در انتظارمه.. اما می‌دونم فعلا راضی‌ام. :)

من...

+ ۱۴۰۱/۷/۲۹ | ۲۰:۵۷ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌

نه می‌تونم ساکت بمونم، نه می‌تونم در موردش حرف بزنم.

این دیگه چه عذابیه قربونت برم؟

نجاتم بده... هر جور که خودت می‌دونی... هر جور که خودت می‌تونی...

نجاتم بده که دارم دست و پا می‌زنم... می‌شنوم صداش رو.

نفسای آخرمه. می‌شنوم صداش رو...

خسته شدم از این دلهره و اضطرابی که همیشگی شده...

نمیخوام دلم انقدر بلرزه:)... نجاتم بده قربونت برم که همه‌چی دست توعه...

خودت می‌دونی چجوری بچینی.. منتظرم نذار بیشتر از این...

منتظرم نذار.

من هرچی بیشتر منتظر میمونم، بیشتر خسته می‌شم، بیشتر دیگه دوستت ندارم، بیشتر بداخلاق می‌شم.

بیشتر بهونه میگیرم.

بیشتر دلتنگ می‌شم...

می‌دونستی وقتی دلم تنگ می‌شه، بلد نیستم بگم دلم تنگ شده؟

آره خب می‌دونی. مگه می‌شه ندونی؟

مگه می‌شه ندونی که وقتی دلم تنگه فقط بلدم سگ بشم و پاچه بگیرم؟

آخه اونی که دوسم داره که نمیذاره دلتنگ بشم... میذاره؟

اگه گذاشت دلتنگ بشم و از دلتنگی بمیرم، حتما دوسم نداره دیگه.

منم با کسی که دوسم نداره، مهربون نیستم. دیگه دوسش ندارم.

پاچه هم میگیرم. دعوا هم می‌کنم.

آخه دعوا نکردن و فقط بخشیدن، مال کسیه که دوسش دارم. دوسم داره.

من بلدم زخم نزنم. ولی فقط به اونی که دوسش دارم.

من بلدم اگه زخم زدم تیمارش کنم. ولی فقط اونی رو که دوسش دارم.

من هیچ‌وقت بلد نبودم حرف دلم رو به زبون نیارم...

هیچ‌وقت بلد نبودم نقش بازی کنم...

هیچ‌وقت بلد نبودم الکی باشم...

شاعر چشم‌هات

+ ۱۴۰۱/۷/۲۸ | ۱۸:۴۹ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌

می‌توانم شرورتر باشم

یک قشون

گرچه یک نفر باشم

رو به صد نیزه بی سپر باشم

تو اگر کوه پشت سر باشی(:

که مهم نیست لشکر آوردند... .


شاعر چشم‌هات - شاهین نجفی

دل‌شوره.

+ ۱۴۰۱/۷/۲۷ | ۱۷:۲۴ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌

قلبم داره از جاش کنده می‌شه.

خودمم نمی‌دونم جریان چیه.

فقط می‌دونم این دل‌شوره‌ی یهوییِ لعنتی داره منو می‌خوره‌.

به قول یه دوستی آدم خودش نمیتونه، باید یکی مواظبش باشه.

+ ۱۴۰۱/۷/۲۷ | ۱۷:۲۰ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌

کوه نیستما :)

ولی اگه بخوام پشتت باشم، فرقی نمی‌کنه چی سرم بیاد بعدش..

سرمم بره، پشتتو خالی نمی‌کنم. (:

کوه نیستیا (:

ولی اگه یه روز تصمیم بگیرم بهت تکیه کنم، دیگه هرچی که بگی بی‌چون و چرا قبوله..

چون می‌دونم که انقدر حواست بهم جمع هست که پیشت هیچ آسیبی از هیچکس نبینم. :)


بازم..

+ ۱۴۰۱/۷/۲۶ | ۲۳:۱۶ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌

فردا بازم فراخوانه.

خدایا.. تو رو خدا. :)

قدیمی یا جدید؟ مسئله این است.

+ ۱۴۰۱/۷/۲۶ | ۱۹:۲۱ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌
بعضی وقتا فکر می‌کنم کاشکی با آدم جدیدی ارتباط نگیرم.
فقط بذارم روابط الانم، قدیمی بشن. جون بگیرن.
باز به این فکر می‌کنم که کم نبودن روابط قدیمی‌ای هم که تو این سال های اخیر از دست دادم... .
حتی به قدیمی‌هاش هم اعتمادی نیست. می‌دونی چی میخوام بگم؟

+(تو پرانتز بگم که حوصله‌ی روابط عاشقانه و این صحبتا رو ندارم. منظورم صرفا دوستیه!)

رد پا🐾

+ ۱۴۰۱/۷/۲۵ | ۲۳:۰۶ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌
شده تا حالا دلت رو خوش کنی به یه "رد پا" تا آروم بشی؟ :)

روز اول دانشگاه (:

+ ۱۴۰۱/۷/۲۵ | ۲۱:۴۰ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌

از صبح تا همین دو ساعت پیش دانشگاه بودم و رسما له لهم.

امروز بالاخره کلاسامون تشکیل شد.

اقتصاد، فیزیک، ادبیات.

بعضی‌وقتا دلم می‌خواد از شدت عشق ورزیدن به ادبیات، خودمو شرحه شرحه کنم...

ولی نهایت کاری که می‌تونم بکنم، باز شدن نطقم سر کلاس ادبیاته و مزه ریختنای‌ پی در پی‌ام.

در کل، به عنوان اولین روزی که واقعا دانشجو شدم و سر کلاس رفتم و کلاسا تشکیل شد، دوست داشتنی بود برام. :)

در حال حاضر هم خودم خستمه، هم گوشیم که ۱۱ درصده.

اما می‌دونم اگه الان بخوابم، فردایی که تعطیلم ۵ صبح بیدارم و نیمیخواااام.

راستی؛

دانشکده‌ی ما به قدری کوچیکه که اصلااا خبری نمی‌شه توش. اگه بشه خیلی راحت می‌کننمون تو گونی.

ن‌م‌ی‌د‌و‌ن‌م

+ ۱۴۰۱/۷/۲۴ | ۲۰:۳۵ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌

دیگه نمی‌دونم کدوم نوشته‌هام واقعیه و کدوم فقط تو ذهنم اتفاق افتاده...

دیگه نمی‌دونم...

راستی..

گفته بودم کارما بدجور دهن آدمو سرویس می‌کنه؟

برام سواله که چجوری می‌تونید ننویسید و ستاره‌هاتون رو خاموش نگه‌دارید؟‌ به منم یاد بدید!

+ ۱۴۰۱/۷/۲۳ | ۱۳:۴۰ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌

قطعی اینترنت هم کلا مسئله‌ی عجیبیه.

فکر کن؟ می‌تونستی با یه آدمی که نه خودش، نه دغدغه‌هاش و نه هیچ‌چیز دیگه‌ایش شبیه توعه و اون سر دنیاست، ارتباط بگیری

ولی یهو اون نخه، اون طناب ارتباطیه، پاره می‌شه و بوم.

تو دیگه با همسایه‌ات هم نمی‌تونی اون‌قدر ساده ارتباط بگیری و محتوا رد و بدل کنی!

ته‌تهش تلفن، بشه ابزار کارت. =)

مسخره‌ست، خیلی مسخره.

+دیروز یه دوستی به نام کوثر پیام داده بود. خواستم بگم کاش راه ارتباطی می‌ذاشتی. ولی خب پیام دادم بهشون و اسمت رو بردم و پیامت رو رسوندم. :)

و خب قطعا که خوشحال شدن. :))


++اینا دارن گندشو درمیارن رسما!

به فرد مبتلا به سندرم داون و دانش آموز هم رحم نمی‌کنین؟ چقدر کثیفید خب!

وقاحتم حدی داره والله.

همین می‌شه که خشم ملت رو بیشتر می‌کنین دیگه...


+++نظری راجع به اون بحث و دعوای پریشب ندارم. با یکیشون صحبت کردم. ایشالا که اوکی می‌شه. حوصله‌ی این همه حاشیه و قایم‌موشک بازی رو از همین اول کاری ندارم...


++++به قول هستی، من رو نرسونید به اون لبه‌ی پرتگاه. به لحظه‌ی رهایی.

من آدم آینده‌بینی نیستم. اون لحظه فقط رها می‌کنم که اعصابم راحت بشه، هر چقدرم که دیوونه بشم بعدش...

می‌نویسم از دیروز.

+ ۱۴۰۱/۷/۲۲ | ۱۴:۵۱ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌

خوب نیستم. ولی خب. می‌گذره.

دیشب چند نفر رو "خیلی" ناراحت کردم.

و از دست خودم عصبی‌ام.

تو حالت طبیعی و نرمال نبودنم، همیشه باعث شده تصمیم‌های هیجانی و یهویی‌ای بگیرم که قبلا روشون با عقل و منطقم فکر کردم، اما جرئت یا فرصت انجامشون رو نداشتم.

مثل قطع ارتباط با آدم‌ها!

اون تصمیم‌ها، همیشه اشتباه نیستن. اتفاقا اکثر اوقات درستن.

اما حالم همیشه انقدر بده و مودم پایینه، که احترام و همه‌چی رو کشک فرض می‌کنم و جوری گند می‌زنم که هیچ راه برگشتی نداشته باشه!

و این راه و رسم یک قطع ارتباط، اونم با آدم‌های عزیز زندگیت نیست. می‌دونی چی می‌گم؟

نمی‌دونم برای چندمین بار، اما باز هم مرتکبش شدم و بماند که با اینکه حرف‌هام حقشون بود، بعدش باز عذرخواهی‌ام کردم. :))

ولی در کل 

عصبی بودن واقعا دردسره دوستان. عصبی نباشید. (:


+می‌نویسم که برای خودم ثبت بشه. پیشاپیش ممنونم بابت پیام‌هایی که میخواید بدید ولی ممنون‌تر می‌شم اگه ندید.‌ قلب. ❤️

خدا جون؟ می‌شه به‌خیر بگذره؟

+ ۱۴۰۱/۷/۲۰ | ۱۸:۰۲ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌

هر بار که فراخوان می‌دن ۶ تا سکته رد می‌کنم تا تموم بشه و بفهمم اتفاقی واسه‌ی کسی نیفتاده...

کاش منم جزوشون بودم. اینجوری حداقل یکم دلم آروم می‌گرفت....

بنظرم بسه ولی

+ ۱۴۰۱/۷/۱۸ | ۰۲:۲۵ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌

هرچی بیشتر میرم جلو، بیشتر به این پی میبرم که چقدر سگ‌جونم. :)

کاش نبودم... کاش یکم منطقی نبودم. حوصله‌ی ادامه دادن ندارم.

بس نیست؟

حواسم درگیره بی تو...

+ ۱۴۰۱/۷/۱۶ | ۱۷:۴۵ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌
‌+عنوان از آذر - شاهین نجفی

سفر چرا؟ بمان و پس بگیر...!

+ ۱۴۰۱/۷/۱۶ | ۱۷:۳۴ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌

نت ملی شده ولی دیگه تلگرام بالا نمیاد...

امروز دوباره همه‌جا بوی خون میومد. :)

دیروز خوشحالی کردم برای آزادی آرمین جلالی روشن و امروز دوباره عزادارم برای جوونای بعدیمون...

خیلی از رفیقام روز اول دانشگاهشون بود و گیر کردن...

این روزا تنم دائم می‌لرزه که بلایی سر کسی نیاد...

صحبتای مادر نیکا رو گوش کردم. شجاعت این زن بی‌نظیره. :)

۱۰ دقیقه صحبت کرد، بدون گریه، بدون ذره‌ای ضعف و ترس و گند زد به هر آن‌ که باید.

از همچین مادری، همچون دختری هم بار میاد دیگه. :)

از طرف خانواده‌ام تحت فشارم.. از همیشه بیشتر.

چه در مورد حجابم و چه در مورد بیرون رفتنم...

می‌دونن کله‌خرم و برای همین نمیذارن تکون بخورم که یک درصد بخواد فکر بیرون رفتن به سرم بزنه.

البته که کار مشکوکی بجز اخبار خوندن نکردم اما خب... دائما در حال بحثم باهاشون که چرا نمی‌ریم بیرون اعتراضات؟

مثل یه ویروس واگیردار، اخبار و اطلاعاتم رو به فامیل که به شدت تو افکار مزخرفشون موندن و تنها منبع خبریشون صدا و سیماعه، انتقال می‌دم و تاثیرش رو هم واقعا می‌بینم...

نوشتن از اینا، عاقلانه نیست ولی می‌نویسم.

می‌نویسم چون هر کسی یه جوری باید صداش رو برسونه...

همچنان محله‌ی ما خبر خاصی نیست ولی محله های مجاور یکم تکون خوردن...

مراقب خودتون باشید رفقآ. :]🫂🫀


+عنوان از سرود زن - مهدی یراحی

اندر احوالات یک عدد ترمکی =)

+ ۱۴۰۱/۷/۱۴ | ۲۲:۰۶ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌

ثبت نام دانشگاهم تکمیل شد.

با بچه‌های دانشکده به طرز خوبی ارتباط گرفتم و خب راضی‌ام. =)

هنوز انتخاب واحدا نیومده، کلاسامون شروع نشده و حضوری هم رو ندیدیم، ولی خب اکیپمون مشخص شده و حتی گروه جدا هم زدیم. (:

تو جفت گروه‌ها هم ادمینم کردن.

و آره خلاصه. راضی‌اممم.

با یکی از بچه‌ها هم مچ شدم که برنامه‌نویسی رو درست باهم پیش ببریم. 🤌

یه رپر پسر و یه خواننده‌ی دختر و یکی‌ام که شعراشونو بنویسه و یکی که کارای میکس و مستر و اینا رو انجام بده، شناسایی شدن و این عالیه. =)

یکی از بچه‌ها شرطش رو باخت و قراره که بستنی بده. 😂

حریفای شطرنج و حکمم رو هم شناسایی کردم تا به وقتش. 🤌

محل دانشکده و تعداد درسایی که توش ارائه می‌شه و اینکه سلف نداره و تایمای بین کلاسا، جوریه که مقدار زیادی وقت هدر دادن داره وسطش و اینم در نوبه‌ی خودش و تا حدی خوبه. 🤌

و در کل فاز بچه‌ها کاملا رفاقتیه و همه‌ام پایه‌ان. (=

انصافا ادب و اینام رعایت می‌شه و مزاحمت ایجاد نمی‌کنه کسی.

به محض اینکه حرکت اضافه‌ای هم ببینن، سریع ترتیبشو میدن خود پسرا و فضا رو پاکسازی می‌کنن.

امروز یه بحثی‌ام پیش اومد، باعث شد اون روی سلیطه‌ام که سالی یه بار نمایان می‌شه رو همین اول کاری ببینن و قشنگ پشمای همه ریخته بود. 😂🤌

اصلا بچه‌ها اینجوری‌ام نیستن که آره خانوم فلانی و آقای فلانی😂 همه خیلی اوکی‌ان خداروشکر.

دخترامونم اصلا اهل چسی و اینا نیستن و واقعا باهاشون اوکی‌ام خداروشکر.

همه‌جوره هم بینمون پیدا می‌شه.

هم مثبت و هم منفی.

خلاصه که فعلا راضی‌ام. خیلی‌ام راضی‌ام.

تا بریم ببینیم خدا چی میخواد واسه‌مون تو ادامه‌ی راه. =)❤️

از لحاظ سیاسی‌ام کل این اکیپ مثل همیم و تو یه فازیم. نخاله‌ها رو شوت کردیم بیرون و راحت شدیم.

اون همکلاسیمم که گفتم باهام بود دبیرستان و الانم هم‌دانشگاهیمه و چندان بابتش خوشحال نیستم، تو گروه همگانی عضوه ولی اکیپ نه.

و اینم نکته‌ی بعدیه که واقعا مثبته. 😂🤌

دیگه چی بگممممم؟

همین دیگه.

اعتراضات هم از شنبه ایشالا دوباره اوج میگیره.

میخواستم برم کتاب حامد اسماعیلیون رو بگیرم ولی حقیقتا نمیدونم از کجا می‌تونم پیداش کنم. اگه می‌دونید بگید، یک دنیا ممنونتون می‌شم. ❤️


راستی نگفتم😂

کرونا گرفتم برای نمیدونم چند دهمین بار😂🤌 و صدام کاملا مثل یه خروس تازه به بلوغ رسیده شده😂😂😂

خلاصه که اینجوری😂

یه سرم و ۴ تا آمپولم دیروز مهمون شدم😂

چرا صبح نمی‌شه؟

+ ۱۴۰۱/۷/۱۳ | ۱۵:۰۲ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌
بعد از شنیدن ماجرای این همه اعدامی و دستگیری جدید، بعد از نیکا شاکرمی و آرمین جلالی روشن و تک تک شریفی‌ها و تهرانی‌ها و پلی‌تکنیکی‌ها و معترضین تک تک دانشگاه‌ها، شروین و و و.... نهایتا به این نقطه رسیدم که بگم:
من دیگه اشکی برای ریختن ندارم.
قلبی واسه شکسته شدن ندارم.
دلی واسه نگران شدن ندارم.
من دیگه نمی‌کشم بچه‌ها.

اینکه فقط وبلاگ من و یکی دو نفر دیگه‌ست که از ماجرا های اخیر دارن پست میذارن عصبیم می‌کنه.
بیانی‌ها کجایید؟
خودم به خاطر محدودیت‌هام خونه‌ام. دلم تو خیابونا. پیش تک تک دوستام. تک تک کسایی که دوستشون دارم.
حتی تک تک کسایی که نمی‌شناسمشون ولی تو خیابونن.
دلم خونه...

۱۱ مهر ۱۴۰۱

+ ۱۴۰۱/۷/۱۱ | ۱۹:۱۱ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌

امروز از ساعت ۴ کامل قطع بودم و کلا وصل نشدم هنوز.

دلم خونه که معلوم نیست دارن چه بلایی سر ملت میارن که قطعی‌ها انقدر شدیده!

انقدر از دیشب گریه کردم که صدامم درنمیاد... فک کنم مریض شدم.

کاش بلایی سر کسی نیاد... دارم از نگرانی می‌میرم.

Daemi

+ ۱۴۰۱/۷/۱۰ | ۲۲:۵۶ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌
بعضی وقتا آدما میخورن قسم دروغ...
به دل نگیر و ناراحت نباش(:

شروین-دائمی


+برای بچه‌های شریف و علم و صنعت دعا کنید...

هجده سال و نُه ماه.

+ ۱۴۰۱/۷/۹ | ۰۲:۳۵ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌

نه که ساعت خوابم خیلی خوب بود، سردردایی که اخیرا به شدت دارم بدترشم کرده.

اخبار میخونم و میذارم امید آزادی بیشتر تو دلم جوونه بزنه.

پیش ثبت نام دانشگاه رو انجام دادم و سه شنبه باید برم برای کارای تکمیلیش.

از همین الانم می‌دونم دانشجوی حرف گوش‌کنی نخواهم بود.. اما باید بیشتر مسائل امنیتی رو در نظر بگیرم.

داشتم پیامای پارسال این موقعِ چنلم رو مرور می‌کردم؛ چقدر تغییر کردم!

از هر لحاظی تغییر کردم. و خب نمی‌دونم خوبه یا بد!

پارسال این موقع، روزای خوبی نبود ولی خب.. به بدیِ حالا هم نبود..

میگذره دیگه. هم خوشیا و هم بدیا، میگذرن.

آخ که چقدر خبر دستگیری شروین حالم رو بد کرد... بماند.

گروه های دانشگاه و هم‌رشته‌ای هام روپیدا کردم.

هنوز نظر خاصی نسبت به همکلاسی های آینده‌ام ندارم. ایشالا که خیره.🚶🏻‍♀️😂

عا راستی جلسات آخر کلاسای شهریمه و به زودی شر گواهینامه هم کنده می‌شه. یوهو.

این هفته گوشی‌ام رو هم عوض کردمش.

و دیگههه اینکه لاو یو آل اگه هنوز می‌خونید منو. =)❤️

و نمیخوام یادمون بره که #مهسا_امینی !

بیا امیدوار باشیم آخرش قشنگه(:

+ ۱۴۰۱/۷/۳ | ۲۳:۱۵ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌
دلم یه جوریه.. ولی پر از صبوریه (:
اتفاقایی که میخواد بیفته و داره میفته رو دوست دارم.
بیا امیدوار باشیم آخرش قشنگه(:

راستی پاییزم شروع شدا..

+ ۱۴۰۱/۷/۱ | ۱۶:۴۶ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌

دارم هی با آبان ۹۸ مقایسه می‌کنم اوضاع رو...

نسبت به اون موقع دسترسیم خیلی خیلی بیشتره به همه‌چی.

خدا رو شکر. :)

کاش ته این اعتراضا ولی مثل آبان ۹۸ نشه و به نتیجه برسه..

نتایج انتخاب رشته

+ ۱۴۰۱/۷/۱ | ۱۶:۱۱ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌

از نتایج اینجا نگفتم هنوز، نه؟

شهر و دانشگاه و رشته‌ای که دوست داشتم شد. مهندسی صنایع دانشگاه گیلان رشت، روزانه. ولی خب نمیذارن به خاطر خطراتی که هست و ... که برم.

این درگیریای این چند روزم بیشتر حساسشون کرد و آره خلاصه.

آزاد هم همون رشته رو آوردم.

مهندسی صنایع، تو دانشگاه آزادی که نزدیک خونه‌مونه و جزو آزادای خوب تهرانه.

نهایتا آزاد تصمیممون شد و به زودی باید برای ثبت نام برم.

اولش مشکل داشتم چون زیادی نزدیکمون بود. در حد ۵ دقیقه پیاده‌روی.😂

ولی خب متوجه شدم دانشکده‌ی صنایع دورتره و حالا اوکی‌ترم..

خوبیش اینه که پیش دوستام میمونم.🤝

یه سری دیدار با رفقای مجازی هم مونده که اگه رفتنی می‌شدم، احتمالا خیلی سخت می‌شد هماهنگیش.

و خب خوبیای دیگه‌اش که می‌تونم همزمان کار کنم و کلاس برم و این جریانات.

در کل، راضی‌ام. شکر. (:

همین که پرونده‌اش بسته می‌شه تا چهار سال دیگه و کنکور ارشد، کافیه. (:


+راستی همچنان درگیریا هست و حالمون گرفته‌ست... اینترنتا دائم دارن قطع می‌شن و اوضاع به معنی واقعی کلمه افتضاحه!

خاطرات یک عدد الکی شاد!
about us

انقدر از بیان تعریف شنیدیم که ما نیز آمدیم!
-صاحب این وبلاگ اعصاب سالمی ندارد ، جهت درگیری هرچه کمتر حد خود را رعایت کنید.
آرشیو یک سال و اندی فعالیت در بلاگفا : nasiiiam.blogfa.com