روز اول دانشگاه (:
+
۱۴۰۱/۷/۲۵ | ۲۱:۴۰ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ
از صبح تا همین دو ساعت پیش دانشگاه بودم و رسما له لهم.
امروز بالاخره کلاسامون تشکیل شد.
اقتصاد، فیزیک، ادبیات.
بعضیوقتا دلم میخواد از شدت عشق ورزیدن به ادبیات، خودمو شرحه شرحه کنم...
ولی نهایت کاری که میتونم بکنم، باز شدن نطقم سر کلاس ادبیاته و مزه ریختنای پی در پیام.
در کل، به عنوان اولین روزی که واقعا دانشجو شدم و سر کلاس رفتم و کلاسا تشکیل شد، دوست داشتنی بود برام. :)
در حال حاضر هم خودم خستمه، هم گوشیم که ۱۱ درصده.
اما میدونم اگه الان بخوابم، فردایی که تعطیلم ۵ صبح بیدارم و نیمیخواااام.
راستی؛
دانشکدهی ما به قدری کوچیکه که اصلااا خبری نمیشه توش. اگه بشه خیلی راحت میکننمون تو گونی.
پاسخ
خوش اومدی☺️
آره :)) همهی اولینا میمونن تو خاطر آدم...
تا جایی که بتونم مینویسم.. ننویسم میمیرم.
آره میشناسمش.
ممنونم. :)
۲۵ مهر ۰۱
پاسخ
قربونت برم، مرسییی. :))❤️
۲۵ مهر ۰۱
نمیدونم چجوری شدم که به وبلاگ تو رسیدم ولی حس شیرینیه روز اول
عموما هر روز اولی تی خاطره میمونه
ولی سعی کن نوشتن رو ادامه بدی
نوشتن آدم رو خالی میکنه
پربار میکنه
مستحکم میکنه
...
توصیه میکنم قبل از این که درخت افکار و زندگی ت بیشتر رشد کنه، با سایت متمم آشنا شو