نه می‌تونم ساکت بمونم، نه می‌تونم در موردش حرف بزنم.

این دیگه چه عذابیه قربونت برم؟

نجاتم بده... هر جور که خودت می‌دونی... هر جور که خودت می‌تونی...

نجاتم بده که دارم دست و پا می‌زنم... می‌شنوم صداش رو.

نفسای آخرمه. می‌شنوم صداش رو...

خسته شدم از این دلهره و اضطرابی که همیشگی شده...

نمیخوام دلم انقدر بلرزه:)... نجاتم بده قربونت برم که همه‌چی دست توعه...

خودت می‌دونی چجوری بچینی.. منتظرم نذار بیشتر از این...

منتظرم نذار.

من هرچی بیشتر منتظر میمونم، بیشتر خسته می‌شم، بیشتر دیگه دوستت ندارم، بیشتر بداخلاق می‌شم.

بیشتر بهونه میگیرم.

بیشتر دلتنگ می‌شم...

می‌دونستی وقتی دلم تنگ می‌شه، بلد نیستم بگم دلم تنگ شده؟

آره خب می‌دونی. مگه می‌شه ندونی؟

مگه می‌شه ندونی که وقتی دلم تنگه فقط بلدم سگ بشم و پاچه بگیرم؟

آخه اونی که دوسم داره که نمیذاره دلتنگ بشم... میذاره؟

اگه گذاشت دلتنگ بشم و از دلتنگی بمیرم، حتما دوسم نداره دیگه.

منم با کسی که دوسم نداره، مهربون نیستم. دیگه دوسش ندارم.

پاچه هم میگیرم. دعوا هم می‌کنم.

آخه دعوا نکردن و فقط بخشیدن، مال کسیه که دوسش دارم. دوسم داره.

من بلدم زخم نزنم. ولی فقط به اونی که دوسش دارم.

من بلدم اگه زخم زدم تیمارش کنم. ولی فقط اونی رو که دوسش دارم.

من هیچ‌وقت بلد نبودم حرف دلم رو به زبون نیارم...

هیچ‌وقت بلد نبودم نقش بازی کنم...

هیچ‌وقت بلد نبودم الکی باشم...