تا این موقع صبح بیدار میمونم.. بجا درس خوندن ، فکر و خیاله که میاد تو سرم...

بغض میکنم:)

ولی دریغ از یه قطره اشک...

این دیگه چه دردیه خدا؟:)

ترس از آینده ای که هیچ چیزش معلوم نیست..

یه لحظه آرومم نمیذاره

اگه همه چیز اونجور که فکر میکنم نشه 

امیدوارم قدرتش رو داشته باشم که تحمل کنم

و داغون نشم