خاطرات یک عدد الکی شاد!

خب چرا مرام نامه نمینویسی؟

برو وبلاگ آقای سربه هوا اونجا چالش جدیدو ببین

تو اخرین پستم هست . البته انچنان سوتی هم نبود :/

سوتی؟

فکر کنم تعداد شون زیاد باشن

ولی یادم نمیاد همشون

یکیش این بود که ازم پرسیدن اپل بهتره یا آیفون

منم اون موقع فقط 8 سالم بود

گفتم فکر کنم اپل بهتر باشه

یا مثلا رفته بودیم مهمونی منم زیاد کتابای علمی درباره بدن انسان میخوندم

یه تعدادشون تصمیم گرفتن منو سرکار بذارن

یه سوال ازم پرسیدن منم جلوی همه با صدای بلند براشون توضیح دادم! هنوز شعورم اونقد نبود که نباید جلو خانوما این چیزا رو بگم

:|

سلام

خب بذار بگمممم

بابا مامانم به دستنبو می گن شاماما

بعد من یک بار اشتباهی به جای این که بگم شاماما گفتم ماشاما ، خخخخ

بعد فهمیدم سوتی دادم ، اون لحظه واقعا واقعا واقعا واقعا می خواستم برم تو افق محو بشم

از اون موقع به همون شاماما دستنبو می گم 😂 🤣

http://mrsarbehava.blog.ir/

میخوام دو تا چالش راه بندازم تا چند روز. دوتا پست که خواهی نوشت...
چه کتابی :/
همه رو میخوام تک تک دعوت کنم...

اوهوم 😂 🤣

حالا بازم هست

میام تعریف می کنم ، فعلا برم میام

یه چیز دیگه هم همین الان یادم اومد

یه بار میخواستم یه پیام رو برای دوستم بفرستم که از شب تا صبح بهم زنگ زده بود

هیچی دیگه ویس رو فرستادم تو شخصی یکی از معلمامون

از قضا یه کینه هم از اون معلمه داشتم و با ف.ح.ش بیانشون کردم

معلمه خیلی ریلکس فکر میکرد اون فایل صوتی ای که دستور داده بود رو براش ساختم و فرستادم

پس بدون اینکه گوشش بده فرستادش تو کانال مدرسه

امان از اعتماد

نمی دونم چرا کلا چالش هایی که تو بیان برگذار می شه حس و حال نوشتن ندارم /:

چالش جذاب دیدی بگو :)

سوتی موتی زیاد دادم... یادم نیست....

فقط یادمه یه بار بعد از ازمون تستی  داشتیم تو کلاس با هم چک می کردیم جوابا رو  مثلا معلم گفت  " سوال 18 : ب "

یکی بچه ها " 18 چی شد ؟ "

" ب "

یکی دیگه بچه ها " 18 چی شد ؟ "

منم عصبانی شدم بلند گفتم " ب...ب .... ب...."

قشنگ حس یک گوسفند نجیب بهم دست داد :)

واهاهاهاهای....

اقای حیاتی بعدش چی شد ؟

:)))))))))))))

همه سوتیای منم ک خودت میدونی...😐

اینی که می خوام بگم سوتی نیست

من یک بار می خواستم گازو و روشن کنم ، سرمو نزدیک گاز کرده بودم ، یوهو گاز روشن شد یک تیکه از موهامو سوخت 😂 🤣

موهای منم که پف داره ، شبیه قارچ ، خخخخ ، فوری شعله آتیش به موهام اصابت کرد دیگه 😂 🤣 😂 🤣 😂 🤣 😂 🤣

فقط هم مامان و آۤجیم می دونن

الان دیگه موهام رشد کرده درست شده

هیچی اتفاق خاصی نیفتاد

بچه ها فهمیدن و بهش اطلاع دادن اونم حذفش کرد

خیلی دلش میخواست انتقام بگیره آخر سال

ولی هر چی زور زد تهش نتونست بیشتر از 25 صدم از نمرم کم کنه

از قضا بچه مدیر هم که تو کلاس ما بود دقیقا 10 اورده بود و اون سوالی که نمره شو از من کم کرده بود رو بچه مدیر کلا از رو برگه من کپ زده بود ولی نمره شو بهش داده بودن که نیفته امتحانو

منم رفتم اعتراض کردم گفتم به اون نمره اضافی دادین

بعد خود معلمه با دلیل و مدرک برا من اثبات کرد که درسته

منم برگه رو نشونش دادم و گفتم اینا که مثل همن پس چرا یکیش نمره داشته یکیش نداشته؟

بعدشم برا اینکه زودتر کارمو راه بندازه با کنایه گفتم : من میدونم که قطعا هیچ پارتی بازی رخ نداده آخه بچه مدیر که هیچ آشنایی تو دفتر مدرسه نداره! میدونم که کاملا اتفاقی بوده

و با حالت سرخ شدگی نمره مو ویرایش کرد

سال بعدش هم که امسال باشه بازنشسته شد و کرونا گرفت و تشریف برد به دیار باقی 

خدا رحمتش کنه

تموم سوتیامو ماست مالی میکنم :))

اول این که نمی دونم گوگل یا  بیان قاطی کرده بود، برداشته تو جستجوی من اورده تو در تاریخ ۱۳ فروردین ۱۳۷۸ یه پست گذاشتی!!!!!

دوم این که چیزی که از سوتی الان یادم میاد اینه که چند سال پیش به داداشم گفتم پاپ کورن پنیری بخر. اونم رفت و بعد با کلی غر هومد که این "پاک کن خمیری" رو هیچ جا نداشتن!!! 🤣🤣🤣🤣🤣

جالبش اینه یه مغازه دار اسمش رو نوشته بود که ببینه چی هست واسه مغازه ش بیاره. 😅😅😅😅😅😅

جالب اینه هنوزم همین تاریخ رو نوشته😐😐😐😐

من خودم اون تاریخ فقط ۵ سالم بوده 🤣🤣🤣🤣

نمی دونم چه مرگشه😐😐😐😐

عه جدی؟ پس چرا اون‌مغازه دارها چیزی از پاک کن خمیری نمی دونستن؟🤔🤔🤔 شایدم خدا دلش برای داداشم سوخته گفته بیشتر از این ضایع نشه با یه پاک کن خمیری بیاد خونه. 😂😂😂

اینی که می خوام بگم سوتی نیست، خاطره ی معصومیت بچگیمه😂

کوچولو که بودم پسرخاله م شعر می خوند : مادر مهربانم، رنج تو را نبینم.

آقا من‌کوچولو بودم فکر کردم داره میگه "گنج" تو را نبینم. هنوز تو ذهنم مونده که چقدرررررر ناراحت شدم. با خودم می گفتم اگه مامانم گنج داره چرا نشون من نمیده.🥺🥺🥺 رفتم به خواهرم گفتم مگه مامان گنج داره؟ گفت نه. گفتم پس برای چی علی شعر می خونه "مادر مهربانم، گنج تو را نبینم"😂😂😂 خواهرم کلی خندید گفت داره میگه رنج.

یه بار هم خواهرم گفت من نماز می خونم، هرکاری من کردم تو هم بکن. منم گفتم باشه. آقا وسط نماز بینیش رو خاروند، منم خاروندم، فکر کردم جزو نمازه 🤣🤣🤣🤣🤣

کوچولو بودم خو 🥺🥺🥺😂😂😂

https://www.google.com/search?ie=UTF-8&client=ms-android-samsung-gj-rev1&source=android-browser&q=خاطرات+یک+عدد+الکی+شاد#sbfbu=1&pi=خاطرات یک عدد الکی شاد

ببین این ادرس رو کپی کن، لیست جستجو رو میاره. بعد برای همین وبلاگ بیانت زده ۱۴ فروردین ۱۳۷۸

تو گفتینو برات اسکرین فرستادم