وقتی منتظر بودیم تا نوبت مشاوره‌ی فردیمون برسه، با اولین شعر از زبون من شروع شد..
در بین نمازم به دلم شک تو افتاده که من...


و ادامه‌ی روز همصحبتی با دبیر فیزیک ۶۴ ساله‌ای که راننده‌ی اسنپ بود و خیلی زیاد خوش ذوق بود توی ادبیات و با موضوع کرونا شروع به صحبت کرد، موضوع رسید به اینکه قدیما چقدر همه چیز با اینکه کم بود، لذتش زیاد بود.
 وسطای حرفش، یچیزی گفتم 
"شاید انسان جنبه‌ی پیشرفت نداشت"
و تا آخرین لحظه بابت این جمله تحسین کرد و گفت که توی شعرها و داستاناش نقل قول میکنه ازم :))
من واقعا اینجور مواقع بشدت قلبی میشم :)))