بچه‌ها من جدی جدی از آخرین بارها، خداحافظی‌ها، بدرقه‌ها متنفرم و نمیتونم طاقت بیارمشون. :)

امروز آخرین جلسه‌ی ادبیاتمون بود.. جدی جدی دلم براش تنگ میشه، با وجود اینکه خیلی زیاد سر کلاسش اتفاقای ناجور افتاد و خیلی زیاد ناراحتش کردیم و ناراحت شدیم ازش، خیلی زیاد دعوامون شد باهاش تو کلاسش و حتی بارها از کلاس رفت بیرون و قهر کرد، تیکه و کنایه انداخت و و و ... اما من واقعا و عمیقاً دوستش دارم. :)

فقط حیف که دو سه جلسه بیشتر افتخار دیدنش و شرکت تو کلاس حضوریش رو نداشتم :")

امروز می‌گفت "میدونم خیلی اتفاقا افتاد این مدت، مشکلاتی که پیش اومد چه با شما و چه با کادر مدرسه‌تون اما اگه ازم بپرسن، قطعا یکی از بهترین تجربه های کاریم حضور تو کلاس شما بود.

هر اتفاقی که افتاده رو میذارم پای اقتضای سنتون و میگذرم ازش، شماها دخترای منید، آدم که از دخترش دلگیر نمیشه.. گوششو میپیچونه‌عا ولی دیگه سر پل صراط که یقه‌شو نمیگیره. :)

من هیچکسی رو از زندگیم حذف نمی‌کنم بچه‌ها.

حتی ممکنه که با کسی دشمن شم، اما بازم سعی‌ام رو می‌کنم که خوب بشم و باشیم باهم.

اینکه امروز آخرین جلسه‌مونه، به این معنی نیست که دیگه نمیبینمتون یا باهاتون ارتباط ندارم، ممکنه یه روزی دوباره یه جایی همو ببینیم، کی از آینده خبر داره؟

فقط میخوام بدونید که دخترای منید و دوستتون دارم واقعا و قطعا فراموش یا حذفتون نمی‌کنم."

بماند که این اتفاقات واقعا خیلیاشون تقصیر همون پشتیبان عزیز بود که حرفا رو اشتباه می‌رسوند... مثلا بهش گفته بود "بچه‌ها گفتن شما آرایه درس ندادید" و واقعا خیلی زیاد بهش برخورد و حقم داشت، جلسه‌ی قبلش باهامون آرایه کار کرده بود!

امروز شماره‌ی اصلیش و پیج اینستاش رو بهمون داد، باهاش عکس گرفتیم، خاطره برامون نوشت و اومد به خواست خودش، یکی یکی بغلمون کرد. :)

انصافا خاطره‌اش هم خیلی بهم چسبید :)

برام نوشت:

"اگر فردا از راه نمی‌آمد، من تا ابد در کنار تو می‌ماندم، با بهترین آرزوها برای تو عزیز جانم"

زنگای ادبیات با خانوم مریم اخگری، یکی از شیرین‌ترین اتفاقات سال کنکورم بود که بابت تجربه‌‌اش خداروشکر :)

تازه تو تلگرامم بهش پیام دادم و عکسمون رو براش فرستادم، اینقدر صمیمی برخورد کرد و ماااچ بهت و سلام عشق و اینا که فکر کردم رفیقمه نه دبیرم :)

پروفایلم رو واسه هیچکس بجز دوستام باز نمی‌کنم، حتی مامانم! اما برای ایشون بازه و نمیدونم چرا حس بد یا ترس حتی ندارم :)

خلاصه که آره.. دلم خیلی زیاد تنگ میشه براش.

خوشحالم که به بهونه‌ی همایش، دوباره شاگردیش رو خواهم کرد :)

همایش هاش رو هم گفت رایگان شرکت می‌کنیم چون بچه‌های خودش بودیم.. کاری که هیچکدوم از دبیرا نکردن و خب ارزشمنده خیلی!

هر هفته سه‌شنبه‌ها، چنان حالم عوض می‌شد بعد از کلاسش که خدا میدونه.. مخصوصا روزایی مثل امروز که فقط آزمون تحلیل می‌کردیم.

هم پربار بود از نظر علمی، و هم یه عالمه شوخی و خنده و شعرای قشنگ و صحبتای خفن می‌کرد...

الگوی یه زن قوی و مستقله برام :)