دلم میخواد بهش بگم که میخوام ببینمش، اما نمیخوام مزاحمش باشم.
هی میرم که بهش پیام بدما، باز میگم نه.
ذوق دارم برای دیدنش اما خب گویا قرار نیست جور بشه. :")
و واقعا از این بابت غصه دارم. :))))
تحمل دوری، یکی از سخت‌ترین کارای دنیاست.

+تنها چیزی که هنوزم وصلم می‌کنه و نگهم داشته تو مجازی، رفیقاییه که امید دارم به واقعی شدنشون و مطمئنم از واقعی بودنشون.
این روزا کمتر از همیشه آنلاین می‌شم و راستش اینجوری روزام راحت‌تر میگذره.
راحت‌تر و واقعی‌تر.

++جلسه‌ی اول کلاس زبان اینجوری گذشت که یه دختر ۲۱ ساله تیچرم شد و ۵ تا پسر همکلاسیم.
بجز یکیشون که احتمالا همسن و سال خودمه یا نهایت یکی دو سال کوچیکتر، فاصله سنیم با بقیه‌شون فک کنم زیادی زیاده و بچه‌ان.
جو مزخرفیه. عرفاً اونی که باید خجالت بکشه منم اما در کمال تعجب، حقیقت اینه که اونی که پررو تر و راحت‌تره منم.
البته که همسن و سال بودن تیچر با من و رفتار صمیمیش هم بی‌تاثیر نیست.

+++تولد دوتا از دوستام که ارتباط زیادی باهاشون ندارم، زیادی نزدیکه و واقعا دلم نمیخواد یادم بره.

++++حالش بده و کاری از دستم برنمیاد. امیدوارم فردا بتونم ببینمش.

+++++قوی میمونم. قول.