زیادم غریبه نیست و نیستم...
+
۱۴۰۱/۶/۱۸ | ۱۶:۲۹ | ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ
تو اون روزای اول، هنوز منو درست حسابی نمیشناخت.
ولی خب مهربون بود. مخصوصا که یکی دو باری در حد چندتا پیام صحبت کرده بودیم..
یه بار بهم گفت "ببین نمیشناسمت، اصلا نمیدونم از کجا اومدی یهو ولی ازت یه حس آرامشی میگیرم که دوست داشتنیه. قابل توصیف نیست ولی میخوام بگم خوشحالم که اینجایی".
چند بار خواستم زبون باز کنم و بگم "درسته غریبهام. منم نمیشناسمت. اما غریبهی آشناییام. حس خوبت بیدلیل نیست".
ولی خب دهنم رو بستم و گذاشتم زمان بگذره...
الان خیلی وقته کنارمه. هنوزم نمیدونه. هنوزم نمیخوام بگم.
ولی جزو آدماییه که هر چند زیاد نشناسمشون یا ارتباط خاصی نداشته باشیم، اما دلم نمیخواد از دست بدمش.
حتی هنوزم نمیدونه تاریخ تولدش رو از کجا فهمیدم. (:
بعضی از آدما، اصلا فرق میکنن. مال این دنیا نیستن. مستقیم از بهشت میان.
اون قطعا یکی از هموناست.