اوکی ولی وبلاگ بیشتر از چنل برام پناهه.

پناه.. اسم قشنگیه. :)

پارسال جزوه‌هام رو پر از شعر کرده بودم، امسال محیا رو عادت دادم که جزوه‌هاش رو بده دستم و براش پرشون کنم:).

ولی بخاطر همون شعرا هم که شده، جزوه‌های کنکورم رو به هر کسی نمیدم.. نگه می‌دارم تا یکی که لیاقتشو داره بیاد ازم بگیره:).

من از سیگار متنفرم و هر کسی که منو می‌شناسه، اینو می‌دونه.

تا حالا هم امتحانش نکردم.

اما تو این یک‌سال اخیر خیلی هوسش زد به سرم.

فقط یه دلیل داشتم و دارم واسه‌ی این که این هوس رو سرکوب کنم... فقط یکی.

که خب.. بماند که چی بود. 🙂🤌

دلم یه چنل پابلیک میخواد. چنل پابلیک امنیتش از وبلاگ بیشتره.

ولی بازم میدونم که در نهایت، بازگشت همه‌ی ما به سوی وب است.

همیشه اینجوری بوده.

کسی که سعی کرده کمترین توجه رو نسبت بهم نشون بده، کسیه که بیشترین توجه رو کرده...

مثل همین پسره که باهاش دوتا کلاس مشترک دارم.

عجیبه که فکر می‌کنن نمی‌فهمیم.

اینایی که تا صحبت کردن و خندیدنم با دو نفر دیگه رو می‌بینن، تیکه میندازن و چپ چپ نگام می‌کنن و چس می‌کنن، رو اعصابم رژه می‌رن.

اخه وات د فاک؟ دوست پسرمی مگه؟

اونایی‌ام که فکر می‌کنن خرم و میان ریز لاس بزنن هم رو اعصابمن.

اصلا کل پسرای دانشکده رو اعصابمن به جز نهایتا ۱۰، ۱۲ نفر.

برای هزارمین بار میخوام بگم که رمان هبوط رو خیلی دوستش داشتم.

سووشون از بانو سیمین دانشور رو هم باید بخونم و ارائه بدم ولی هنوز همت نکردم.

فردا اول صبح کلاس شوهرداری دارم. کیست مرا یاری کند که سالم به خونه برسم بعدش؟ امیدوارم دعوام نشه باهاش.

یه ماهه میخوام برم کتابخونه، هی فرصت نمی‌کنم. چه وضعشه.

کتاب شوهرداری‌ام هنوز نخریدم تازه. پوووف.

پناه پناه پناه.. کل امروز این کلمه تو سر من ویراژ داد.

اینا رو ولش کن.

بذار اینو بگم که از یه چیز به همون چیز پناه آوردن هم جالبه... 

یه بیت شعرم بگم و تامام شه این پست هم..


گفتم ز زلف او به کجا آورم پناه
چشمش به غمزه گفت که تکلیف روشن است ...!

#محمد_سهرابی