امروز دومین امتحان میان ترمم رو دادم و باید بگم عالی بود حقیقتا!😂
وقتی رسیدم سر کلاس، کل صندلیا پر بود و مجبور بودم جلو بشینم و عزا گرفته بودم براش، که یهو آرمین از ته کلاس اشاره زد که "نسترن نسترن! زبانت خوبه؟"
گفتم "بد نیست، ولی نخوندمااا" زد رو صندلی جلوییش و گفت "از ما که صفریم بهتره، بدو بیا اینجا"😂💅
خلاصه که رفتم ته‌ترین صندلیِ ردیف یکی مونده به آخر، جلوی محمد و آرمین و کنار پارسا و دیوار نشستم.😂
جلومم دو سه تا از دخترا بودن که خب بخاطر اکیپ بودنشون و مشکلات من با دوست‌پسر یکیشون، زیاد خودمو باهاشون قاطی نمی‌کنم.
آقا این آرمین اینا یه اکیپ ۶، ۷ نفره‌ی پسرن که خب من باهاشون اوکی‌ام.
شوخی و اینا کلا زیاد دارم با دو سه تاشون.
هیچی دیگه. نشستیم به امتحان دادن.
از دلقک بودنشون که هرچی بگم کم گفتم.😂🤌
سر امتحان واقعا پاره شده بودم از خنده.
کار به جایی رسیده بود که خود استادم داشت پا به پامون میخندید.
از اونورم پارسا این بین بهتر بود وضعش از بقیه، به همه رسوند.
من این گوشه ساکت و آروم نشسته بودم امتحانمو حل می‌کردم که آرمین گفت به اون نسترن بنده خداعم برسونید، حس می‌کنم مونده توش. =)))
پارسا نشنید انگار یا نمیدونم متوجه نشد که مخاطب حرفش بود.
محمد که پشت سر من بود و کنار آرمین، دوباره مستقیم‌تر به پارسا گفت تو که کنارشی ببین چیا رو مونده، بگو بهش.
اونم پرسید ازم.
تا اومدم جوابشو بدم، یهو دیدم آرمین از عقب گفت نسترن برگمو بده. =))) [الکی مثلا برگه‌اش افتاده رو زمین]
و بله. بزرگترین تقلب عمرم بود امروز.😂💔
خلاصه که برگه‌ام جابجا کردیم. آرمین دوتا سوال اخرم رو کامل خط خطی کرد و درشت جوابشو نوشت.😂
که امیدوارم استاد ریز نشه روش و گیر نده.
فرق جوابامون زیاد نبود، یکی دوتا فقط.
ولی خب بازم کامل خط زده بود.
سر یه سوالم با محمد به توافق نرسیدیم ولی خب همونی که محمد گفت رو، آرمین برام نوشته بود. دیگه منم خط نزدمش. ایشالا که درسته.😂
امتحان جذابی بود خلاصه. دم اکیپشون جمیعا گرم. :))))😂
امیدوارم مریض نشده باشم.
چون محمد که پشت سرم بود، سرما خورده بود و هی سرفه می‌کرد، ماسکم داشتا ولی خب هی میاوردش پایین که بفهمیم چی میگه.
از اونورم پنجره‌ بالاسرمون بود و کلا باز بود.
فقط یه تیکه آخراش دیدم داره سرد می‌شه و قصد نداره ببنده، گفتم بهش که می‌شه پنجره رو ببندیش یکم؟
گفت عه هوا cold شد؟ حله😂 و بست.
بعد رفیقش ازونور شکایت کرد که یه ساعته من دارم میگم ببند انگار نه انگارا.😂🚶🏻‍♀️
و بدین ترتیب یه فحشم خورد اون رفیقش.🚶🏻‍♀️
با اکیپشون اوکی‌ام. از هر لحاظی، بین پسرای دانشگاه، واقعا آدم‌ترن.
بین کل دخترای دانشگاهم ندیدم جز با من و یکی دو نفر دیگه نهایتا، با کسی گرم بگیرن اونقدری.
که خب اون دختراعم خودشون سعی بر ارتباط داشتن و شماره‌ی اینارم گرفتن حتی. =))
من ولی نه.
دو سه تا دعواعم که داشتم با یه سری از پسرا، اینا دخالتی نداشتن، یا اگرم داشتن اینجوری بوده که محمد سعی کرده بحثو جمعش کنه به دعوا نکشه.
اونایی که به دعوا کشیده، تو تایم بحث محمد کلا آفلاین بوده.😂
احتمالا کلاس ریاضیمم باید بندازم با تایم کلاس اینا، بخاطر امتحانم و تهران نبودنم و این صحبتا.
و حقیقتا بابتش خوشحالم!
پسرای کلاس ریاضی به طرز فجیعی رو مخمن.
کلا تو دانشگاه با دوستان هول زیاد به مشکل میخورم... دختر و پسرم نداره حقیقتا. =)
خوبیِ این دعواها اینه که قشنگ از تو صافی رد می‌شن و اون سالماشون میمونن و حداقل انقدری میتونی خیالت رو راحت کنی که ۴ سال با کیا می‌شینی و پا می‌شی.
روز خوبی بود امروز در کل. :) 
بعد از ظهرم با یکی از رفقا دیدار تازه کردیم و یه بستنی خوردیم و یکم قدم زیر بارون. :)
تنها قسمت بدش این بود که نیم‌بوتم رو بدون جوراب پوشیده بودم و اون انگشت کوچیکه‌ی بیچارم کباب شد.🚶🏻‍♀️💔
فردام با وجود امتحان میان ترم فیزیک اعتصابیم. و همین. =)