حس می‌کنم دارم نمی‌تونم این زندگی رو.

همه‌چی فرای تصورم غیرقابل تحمله و مجبورم به تحمل.

خستمه-

فردا میخوام برم کیک‌پزی بازم. کاپ کیک یلدا.

جدا دارم با مقوله‌ی کیک پختن حال می‌کنم. :)

اصلا از وقتی آبان تموم شده، دیگه کیک نپختم و واسه همینم افسردگی رو دارم حس می‌کنم.

دلم میخواد به بهونه های مختلف بپزم هی.

کوکی و دسر و کیک انارشم میرم یاد میگیرم.💘

هفته‌های بعده اونا.

وای ولی واقعا خیلی خوش میگذره:)))))).

حالا اینا هیچی.

دلتنگیم فرای تصوره براش:).

باید راه بیام ولی دلمو چیکار کنم؟ می‌ترسم از عادت به کم بودنش، نبودنش.

این عادت رو دوست ندارم...

کاش نذاره شکل بگیره.

دیگه تک تک سلولای تنم هم لمسش رو میخوان....

وای امروز اعتصاب بودیم دیگه؟ سه تا کلاس داشتیم.

دوتای صبح رو خبر دارم تشکیل شدن.

با ۱ نفر و ۴ نفر.

شما فک کن اقتصاد ما کل کلاس دخترن و یدونه پسر، بعد فقططط همون پسره پاشده رفته سر کلاس.=))))))))

ببعی‌.

فیزیکم امتحانشو از ۴ نفر گرفته استاده. یکی باهاش حرف زده گفته وقتشو ندارم باز بگیرم، ولی سوال میدم به مدیر گروه، بگید ازتون بگیره.🚶🏻‍♀️

گاوم زاییده واسه‌ی هفته‌ی بعد قشنگ.

هم فیزیک دارم، هم اقتصاد و هم ریاضی. =)))))

خونه‌ام نیستم که بخونم. هیچی به هیچی.🚶🏻‍♀️

شمام ساعت از ۱۲ که میگذره گرسنه‌تون می‌شه یا فقط من اینجوری‌ام؟