هر سالی که میگذره، بیشتر بهم ثابت می‌شه که چقدر تو انتخاب و داشتن رفیق، شانس داشتم..!

حاضر نیستم حتی یکیشون رو هم، با چیزی عوض کنم. :)

امروز خوب بود..

دیروز امتحان میان‌ترم فیزیک داشتم و خوابم افتضاح بود، تا شب هم دانشگاه بودم برای کلاس ریاضی و جبرانی فیزیک.

واقعا له بودم وقتی رسیدم خونه..

مامان کیک پرتقالی پخته بود. :)

سپردش بهم که از فر دربیارمش و خودش و سامان رفتن بیرون.

وقتی کیکه حاضر شد و درآوردمش، همونجا کف آشپزخونه گوشی به دست غش کردم. واقعا جون نداشتم که تا اتاق برم:))).

بابا از در اومد تو، گفت زنده‌ای؟:))))

یه اسمارت واچ، یه تی‌شرت و یدونه بلوز آستین بلند هدیه‌هام بود از طرف همین جمع چهار نفره‌ی کوچیکمون:).

که ساعته واقعا خوشحالم کرد. خیلی.

امروز مامان اینا رفتن بیرون و منم طبق معمول، افتادم به جون آشپزخونه.

کیک سیب و دارچین درست کردم(برای اولین بار)، با دمنوش چای سبز و گل‌محمدی.

مارشمالوی دو رنگ هم درست کردم و بعدم آشپزخونه رو به شکل دسته‌ی گل تحویل دادم.

به طور کاملا یهویی‌ای شام بیرون رفتیم و برای همین دیگه کیکم خورده نشد و رفت برای فردا شب.

بی‌نهایت کار دارم این هفته، دوستام رو هم میخوام ببینم و امیدوارم وقت کنم که برسم.

آخر هفته هم من امتحان دارم، هم مامان مهمونی گرفته.

و مهمونیش هم واقعا سنگینه. باید کمکش باشم.

دیگه اینکه لق هرچی اتفاق بد توی ۱۸ سالگیم، ۱۹ بنظر قشنگ‌تر میاد.

امسال اتفاق خوب هم کم نداشتم :))

یه عالمه رفیق قشنگ که یکی از اون یکی دوست‌داشتنی تره نصیبم شده. =)

خلاصه که اینجوریاست. =)


راستی :) ممنونم بابت تبریکای قشنگتون. بوس. ❤️