امتحانام بالاخره تموم شد...

و از چس‌ترمی در اومدم. :)

۱۸ ام انتخاب واحدمه و هنوز نمی‌دونم دقیقا چیکار کنم...

فشار امتحانای دانشگاه، هر چند که شاید زیادم نخوندم، ولی خیلی سنگین‌تر از مدرسه بود و نمی‌دونم چرا حقیقتا!

احتمالا با بچه‌ها به این مناسبت یه بیرون بریم.

دیشب بی‌خوابی زده بود به سرم.

نسترنِ کرم‌ریزِ درونم فعال شده بود، هی به ملت کرم می‌ریخت.

خداروشکر بعد ۲۴ ساعت بیداری، ساعت ۳.۳۰ بالاخره تصمیم گرفتم بخوابم.

و فاجعه‌ی بیشتری رخ نداد.

خلاصه که اینجوریاست.

دارم سعی می‌کنم از اون میزان تو چشم بودن تو دانشکده دربیام، ولی خب شاید فقط ۱۰ درصد موفق بودم.🫠

یه سری از بچه‌هامون دارن می‌رن از اینجا. دلم واسه‌شون تنگ می‌شه.🥲

تازه داشتم بهشون عادت می‌کردم...

دیشب داشتم کمک یزدان می‌کردم که کادوی ولنتاین واسه‌ی دختری بگیره که دوسش داره، ولی خودش مطمئن نیست که اونم بخوادش.

اینقدرم کیوتن باهم. :)))

اسمشون دوست صمیمیه، ولی خب از رابطه‌ام خیلی اوکی‌ترن باهم حتی.

صرفا گردن گیر جفتشون خرابه.😂

دیشب موقع خواب، زیر لب زمزمه کردم

"می‌شه بخوابم و دیگه بیدار نشم؟ هیچ‌وقت بیدار نشم! مرگ راحتیه."

نشد. حیف.